بررسی دیدگاه فمنیستی فیلم سکوت بره‌ ها

هومن طیارزاده هومن طیارزاده در 30 اسفند 1399
بررسی دیدگاه فمنیستی فیلم سکوت بره‌ ها

فیلم سکوت بره‌ها (The Silence of the Lambs)، محصول ۱۹۹۱، از شاهکار‌های سینما است و از معدود فیلم‌هایی است که  موفق شده است پنج جایزه اسکار دریافت کند. فیلمنامه، فیلمبرداری، تدوین، موسیقی و به ویژه بازی درخشان جودی فاستر (Jodie Foster) و آنتونی هاپکینز (Anthony Hopkins) و کارگردانی عالی جاناتان دمی (Jonathan Demme) همگی در بالاترین سطح ممکن قرار دارند و این فیلم را به عنوان یکی از بهترین نمونه‌های ژانر وحشت روانشناسی جاودان کرده‌اند.

در کنار همه‌ این‌ها، فیلم The Silence of The Lambs توانسته است که دیدگاه فمنیستی تاثیرگذاری را هم در دل خود جا دهد و کلاریس استارلینگ (Clarice Starling)، نقش اصلی فیلم با بازی جودی فاستر، احتمالا یکی از مهم ترین کاراکتر‌های مونث در تاریخ سینما است. مدیسون برک (Maddison Brek) در مقاله‌ای در وبسایت Film School Rejects به خوبی به این نکات اشاره کرده است و قصد دارم در این مطلب به نکاتی که برک گفته بپردازم. البته اگر این فیلم را ندیده‌اید، بدانید که متن زیر حاوی اسپویلر‌های داستانی است؛ هرچند شخصا توصیه می‌کنم هر کاری که دارید را متوقف کنید و هر چه سریع‌تر سکوت بره‌ها را تماشا کنید!

ابتدا بهتر است خلاصه‌ای از داستان فیلم را مرور کنیم. فیلم سکوت بره‌ها در مورد کلاریس، یک مامور تحت تعلیم FBI است که موظف می‌شود با روانپزشک سابق و مشهور، دکتر هانیبال لکتر (Hannibal Lecter)، با بازی هاپکینز، مصاحبه کند. هانیبال که به آدمخوار معروف است، به علت ارتکاب چندین قتل در یک آسایشگاه روانی بازداشت شده است. هدف کلاریس از این مصاحبه این است که با استفاده از دانش روانشناسی قابل تحسین لکتر، اطلاعاتی در مورد قاتل سریالی فعال، بیل بوفالو (Buffalo Bill) کسب کند. بیل زن‌های جوان را هدف قرار می‌دهد و قسمتی از پوست آن‌ها را بعد از قتل جدا می‌کند.

در دیدگاه اول و سطحی هم اهمیت زنان در این فیلم مشخص است. قهرمان فیلم یک زن جوان است که با وجود کم‌تجربگی و موانع دیگر در آخر موفق می‌شود به تنهایی قاتل مرموز را شناسایی کند و او را شکست دهد. آخرین قربانی بیل که فرزند یک سناتورِ خانم است هم تسلیم نمی‌شود و منتظر یک منجی نمی‌ماند، بلکه با وجود زندانی بودن سگ بیل را گروگان می‌گیرد تا شاید بتواند خودش را از چنگ او آزاد کند. ولی این ویژگی‌ها امروزه در خیلی فیلم‌ها دیده می‌شوند و خیلی خاص به نظر نمی‌رسند. پس راز فیلم The Silence of the Lambs کجاست؟ شاید بهتر باشد به یکی از دیالوگ‌های فیلم رجوع کنیم. کلاریس در یکی از صحنه‌ها می‌گوید:

 «اگر [بیل بوفالو] او را به چشم یک فرد ببیند و نه یک جسم، تکه‌پاره کردنش سخت‌تر می‌شود.»

این دیالوگ شاید خیلی به‌یاد ماندنی نباشد (قطعا اگر به دنبال دیالوگ‌های شاهکار فیلم می‌گردید باید سراغ هرچه از دهن هانیبال لکتر در آمده بروید!) ، ولی در دل آن پیام کلیدی فیلم هم وجود دارد: اهمیت نقش مستقل زنان. این جمله کلاریس در مورد بیل است، و در عین حال بیانگر فکر پشت فیلم یعنی نفی «دیدگاه مردانه» هم هست.

عبارت «دیدگاه مردانه» (The male gaze) را ابتدا لارا مالوی (Laura Mulvey)، منتقد فیلم فمنیست، در مقاله‌ تاثیرگذاری به نام «لذت دیدنی و سینمای روایی» که در دهه ۷۰ میلادی نوشته بود به کار برد. مالوی در این مقاله بیان می‌کند که در یک جامعه‌ مردسالار، فیلم‌ها چه از عمد و چه ناخودآگاه برتری مردانه را نمایش می‌دهند. او می‌گوید که بینندگان سینما مجبور می‌شوند از دید یک مرد دگرجنس‌گرا به دنیا نگاه کنند و به همین علت زنان روی پرده سینما به اشیاء تبدیل می‌شوند. به این ترتیب زن هویت و فردیت خود را از دست می‌دهند و به وسیله‌ای تبدیل می‌شوند که باید به آن نگاه کرد و لذت برد. در واقع از دیدگاه او، سینما فرمی از scopophilia (لذت از طریق نگاه کردن) است و در یک دنیای مردانه، این لذت از طریق قدرت نگاه کردن به زنان به شکل یک وسیله برای لذت بردن کسب می‌شود. البته واضح است که این گزاره در مورد همه فیلم‌ها حقیقت ندارد، ولی در صنعتی که اکثر کارگردانان و نویسندگان مرد هستند، پیدا کردن مثال‌هایی به نفع آن اصلا سخت نیست؛ حتی در فیلم‌هایی که شخصیت اصلی مونث است.

دیالوگی که بالاتر به آن اشاره شد، واکنش کلاریس به پیام تلوزیونی‌ای است که مادر قربانیِ آخر بیل خطاب به او می‌گوید. منظور کلاریس این است که اگر قاتلی مثل بیل قربانیش را به چشم یک فرد ببیند و نه جسمی که می‌تواند آن را برای خود داشته باشد، مصرف کردنش برای خواسته‌های شخصی اش سخت‌تر می‌شود. طبق نظر مالوی، همین حرف را می‌توان در مورد هنر سینما هم زد. وقتی زنان را به اشیائی تقلیل می‌دهیم که از دیدنشان لذت ببریم، هویت انسانی‌شان را از آن‌ها گرفته‌ایم. فیلم سکوت بره‌ها از معدود مواردی است که در یک فیلم دیدگاه مردانه نفی می‌شود و دمی بیننده را مجبور می‌کند کلاریس (و تمام زنان دیگر فیلم) را به عنوان افراد ببینیم، نه اشیاء.

راهکار سکوت بره‌ها برای این هدف بسیار ساده و زیرکانه است. شاید بیننده در ابتدا موجه این تکنیک نشود، ولی اثر ناخودآگاه آن قطعی است. در این فیلم، شاهد کلوس‌آپ‌های مشهور و استادانه‌ دمی هستیم. برای مثال بیایید به چندی از آن‌ها نگاهی بیندازیم. در یکی از صحنه‌های اولیه فیلم، رئیس کلاریس، جک کراوفورد (Jack Crawford)، او را به دفترش احضار می‌کند تا وظیفه مصاحبه با هانیبال را به او ابلاغ کند. در طول مکالمه کلاریس و جک شاهد کلوس‌آپ‌ها هستیم:

 

 

همینطور در دیدار اول کلاریس و دکتر چیلتون (Dr. Chilton):

و دوباره، در دیدار کلاریس و بیل بوفالو:

 

و شاید مهم‌تر از همه‌ آن‌ها، در مصاحبه‌های بین هانیبال و کلاریس:

خوب به این صحنه‌ها نگاه کنید. چه چیز خاصی در آن‌ها وجود دارد؟ (طبیعتا به جز نگاه خیره و وحشتناک‌ هانیبال به عمق روحتان!) تمام کاراکتر‌های مرد دارند دیوار چهارم را می‌شکنند و وقتی که با کلاریس صحبت می‌کنند، مستقیم به لنز دوربین خیره شده‌اند. حالا به بالا برگردید و به چهره کلاریس در همین سکانس‌ها توجه کنید. نگاه او هیچوقت مستقیم به داخل لنز دوربین نیست و پاسخش به نگاه کاراکتر‌های مرد، کمی به حاشیه صفحه منحرف است. چرا چنین تصمیمی از طرف کارگردان مهم است؟ با این کار ما از دیدگاه کلاریس به صحنه‌ها نگاه می‌کنیم. وقتی که طرف مقابل دارد به کلاریس نگاه می‌کند، حس میکنیم که در واقع به ما خیره شده است و دقیقا همان چیزی را می‌بینیم که کلاریس می‌بیند. ولی وقتی کلاریس به خارج از کادر نگاه می‌کند، دوباره به کاراکتری که نقطه دید ما است تبدیل می‌شود و بیننده خودش را در جای افراد مقابل نمی‌گذارد. همین جا است که دیدگاه مردانه برعکس می‌شود و به جای یک مرد، دنیا را از دید یک زن می‌بینیم. به جای این که به کلاریس به عنوان یک جسم نگاه شود، خود اوست که دارد نگاه می‌کند. دیدگاه فیلم متعلق به کلاریس است و در نتیجه قدرت و نقش مستقلی که در فیلم‌ها به ندرت به زنان داده می‌شود، از آن اوست.

(البته خوب است در این‌جا تاکید کنیم متد گفته شده مختص به این فیلم است و هر فیلمی که بخواهد دیدگاه مردانه را نقض کند مجبور نیست کار مشابهی انجام دهد. به علاوه همه فیلم‌ها هم کاراکتری ندارند که مستقیم به دوربین خیره شود و حس کنیم با خودما صحبت می‌کند. دیدگاه مردانه به صورت‌های مختلفی در فیلم‌ها ظاهر می‌شود و خیلی اوقات هم این اتفاق از قصد نیست.)

دیالوگ دیگری هم که مربوط به همین موضوع دیدگاه مردانه و بوفالو بیل است را بخوانیم:

«او غبطه می‌خورد. طبیعت او این است. و ما کی غبطه می‌خوریم، کلاریس؟ آیا ما دنبال چیزهایی می‌گردیم که غبطه‌شان را بخوریم؟نه. ما غبطه‌ی چیز‌هایی را می‌خوریم که هر روز آن‌ها را می‌بینیم. خودت نگاه‌هایی که روی بدنت حرکت می‌کنند را حس نمی‌کنی، کلاریس؟ و چشم‌های خودت به دنبال چیز‌هایی که می‌خواهی نمی‌روند؟»

هانیبال این را در مورد بیل بوفالو به کلاریس می‌گوید تا او را در یافتن هویت واقعی بیل راهنمایی کند. نکته این‌جاست که فیلم به جای این‌که حرکت چشم‌ها روی بدن او را نشان بدهد و یا مردانی را نشان بدهد که کلاریس را می‌خواهند، با دوربین و دنبال کردن نگاه کلاریس این دیدگاه مردانه را نفی می‌کند. این اوست که نگاه می‌کند. همین نکته است که این فیلم را فمنیستی می‌کند. اگر این فیلم رویه معمول فیلم‌های دیگر از این نوع را دنبال می‌کرد، باید این غبطه خوردن را از دیدگاه دوربین می‌دیدیم. البته اگر در فیلم مشابهی همان رویکرد معمول را ببینیم طبیعتا کسی نمی‌خواهد دیدگاه یک قاتل سریالی را ستایش کند، بلکه این صرفا کاری است که بیشتر فیلم‌ها با شخصیت اصلی مونثشان می‌کنند.

کار دیگری که دمی و فاستر برای نفی دیدگاه مردانه انجام داده‌اند، به تصویر کشیدن کلاریس به صورت یک شخصیت کامل و متمایز است. او یک فرد جالب است و شخصیتش لایه‌های مختلفی دارد. البته همانطور که هانیبال می‌گوید، او هم مثل هر زن دیگری می‌تواند حرکت چشم‌ها روی بدنش را حس کند؛ ولی به جای این که دوربین ما را مجبور کند در این چشم‌چرانی شریک باشیم، این اتفاق را از چشم خود کلاریس تجربه می‌کنیم. صحنه‌های زیادی در فیلم وجود دارند که حس ناراحتی‌ای که زنان در برخی موقعیت‌های خاص تجربه می‌کنند را به خوبی به ما منتقل می‌کنند. برای مثال، وقتی که در ابتدای فیلم کلاریس به یک آسانسور شلوغ وارد می‌شود:

یا وقتی که جک او را در اتاقی با تعداد زیادی پلیس بدبین تنها می‌گذارد، دوربین از زاویه دید کلاریس به اتاق نگاه می‌کند و حس می‌کنیم که این ما هستیم که نتوانسته‌ایم احترام و اعتماد آن‌ها را کسب کنیم. کمی بعد هم که کلاریس از آن‌ها می‌خواهد اتاق را ترک کنند تا بررسی پزشکی قانونی انجام شود دوباره نگاه‌های خیره ماموران به بیننده دوخته می‌شود:

این صحنه‌ها به زور در فیلم قرار نگرفته‌اند و به مخاطب تحمیل نمی‌شوند ولی بسیار تاثیر گذار هستند. در صحنه بالا مخاطب حس ناراحتی‌ای که قطعا به کلاریس دست داده را حس می‌کند. شاهکار فیلم The Silence of the Lambs این است که نه تنها دیدگاه مردانه را نفی می‌کند، بلکه آن را به خود بیننده منعکس می‌کند و اجازه نمی‌دهد تا در آن سهیم شویم.

ولی کار دمی به کلوس‌آپ‌ها و نحوه فیلمبرداری ختم نمی‌شود. ویژگی‌های شخصیتی و رفتار‌های کلاریس هم او را به یک نماد فمنیستی تبدیل می‌کنند. در این فیلم ما، شاهد مبارزه‌ کلاریس با موانعی که در یک صنعت مردانه در مقابل پای زنان قرار می‌گیرند هستیم. علاوه بر مثال‌هایی که تا این‌جا زده شد، صحنه‌های بسیار دیگری هم وجود دارد. اولین سفر او به بیمارستان روانی‌ای که هانیبال در آن زندانی است یک مثال عالی است. در اولین دیدار کلاریس با دکتر چیلتون، او اشاره می‌کند که کلاریس چقدر جذاب است. این بخش از مکالمه شاید کوتاه و فراموش شدنی باشد، ولی ناراحتی‌ای که کلاریس در این لحظه (که در دفتر با دکتر چیلتون تنها است و چنین حرفی را می‌شنود) حس می‌کند، کاملا مشهود است. تصویری که بالاتر از مکالمه کلاریس و چیلتون قرار داده شده دقیقا مربوط به همین بخش از این صحنه است و اگر دوباره آن را ببینید متوجه منظور می‌شوید. مثال افراطی‌تری که می‌توان بیان کرد، تعرض یکی از بیماران به او حین خروج از بیمارستان است؛ یک مامور FBI مرد احتمالا با چنین مشکلی مواجه نمی‌شد.

تبعیض جنسیتی و آزار و اذیت هنوز هم در بسیاری از مشاغل برای زنان وجود دارد و فیلم این حقیقت را کتمان نمی‌کند، ولی چیزی که کاراکتر کلاریس را قدرتمند می‌کند نحوه برخورد او با این موارد است، به ویژه که او اجازه نمی‌دهد هیچ چیز جلوی رسیدن او به جایگاه بهترین کارآموز مرکزش را بگیرد. در اولین صحنه‌ای که میان او و جک می‌بینیم این نکته به دو صورت برای بیننده جا می‌افتد. اول از همه این که یک مامور عالی رتبه، کلاریس را که هنوز یک کارآموز است به طور خاص برای ماموریت ویژه بیرون کشیدن اطلاعات از هانیبال لکتر انتخاب کرده است. دومین مورد هم لیست بلند و بالای افتخارات کلاریس است که جک می‌خواند. کلاریس مدرک کارشناسی دوگانه در روانشناسی و جرم‌شناسی دارد، دانشگاه را با درجه عالی به پایان رسانده است، توانسته یک جایگاه کارآموزی ویژه کسب کند و... . وقتی به موانعی که یک زن باید در رسیدن به چنین درجاتی پشت سر بگذارد فکر کنیم، ارزش چنین افتخاراتی دوبرابر می‌شود.

علاوه بر این کلاریس از دفاع کردن از خودش در محل کار هراسی ندارد. وقتی جک و کلاریس به ویرجینیای غربی می‌روند تا یکی از جنایت‌های بیل بوفالو را بررسی کنند، جک می‌خواهد که با کلانتر منطقه به تنهایی صحبت کند. او برای این که به بقیه ماموران پلیس محلی بی احترامی نکرده باشد، حضور کلاریس را بهانه می‌کند و می‌گوید می‌خواهد در مورد مسئله‌ای صحبت کند که اشاره به آن جلوی یک زن مودبانه نخواهد بود و کلانتر را به تنهایی به بیرون می‌کشد. کلاریس از نیت اصلی جک خبر دارد و می‌داند قصد او بی‌احترامی نبوده است، ولی باز هم شکایتش را به جک اعلام می‌کند و به او می‌گوید که با این که هدفش چیز دیگری بوده، کاری که کرد به عنوان یک مامور عالی رتبه الگوی بدی برای نحوه برخورد مردان با زنان در یک محیط حرفه‌ای است و ماموران محلی این رفتار را از او یاد خواهند گرفت. جک هم حرف کلاریس را قبول می‌کند و از او معذرت می‌خواهد.

چنین صحنه‌هایی در روند کلی داستان تاثیر زیادی ندارند و بیننده ممکن است تا فیلم را چند بار نبیند هم متوجهشان نشود. طبیعتا فیلم سکوت بره‌ها یک فیلم ترسناک روانشناسی در مورد یک قاتل سریالی است و نه در مورد تبعیض جنسیتی و زن‌گریزی، ولی وجود این صحنه‌ها و پیام‌ها در فیلم تصادفی نیست. تمام این‌ها برای شکل دادن به شخصیت کلاریس برای بیننده مهم هستند. حضور نامحسوس این صحنه‌ها از این نظر مهم است که تبعیض جنسیتی روزمره زندگی ما هم نامحسوس است و واضح است که دمی برای قرار دادن آن‌ها در فیلم دقت زیادی به خرج داده است.

به علاوه کلاریس یکی از شجاع ترین شخصیت‌های سینما است. وقتی در اوایل فیلم هانیبال او را به یک انبار متروکه می‌فرستد، کلاریس به تنهایی و فقط با یک چراغ قوه وارد انبار می‌شود و حتی وقتی که یک سر بریده‌ شده درون آن‌جا پیدا می‌کند ترسی در چهره‌اش نمی‌بینیم. در اواخر فیلم هم کلاریس بدون این که بداند، به خانه قاتل می‌رود. او اول فکر می‌کند که جک در حال دستگیر کردن بیل در یک ایالت دیگر است ولی وقتی که متوجه هویت واقعی میزبانش می‌شود، آن‌جا را ترک نمی‌کند. بر خلاف انتظار ما، فرار نمی‌کند و درخواست پشتیبانی نمی‌کند. کلاریس استارلینگ به این راحتی وحشت‌زده نمی‌شود و برای نجات جان قربانی بعدی بیل بوفالو سریع دست به کار می‌شود، تا جایی که در صحنه پر تعلیقی که بیل به کمک دوربین دید در شب و در تاریکی مطلق می‌خواهد کلاریس را بکشد هم عقب نمی‌کشد و شاهد شکست دادن بیل هستیم.

اگر کلاریس به خوبی شخصیت‌پردازی نشده بود، همه این شجاعت‌ها بی‌ارزش می‌شدند. در بسیاری از فیلم‌ها وقتی که قصد به تصویر کشیدن شخصیت زن قوی یا شجاع وجود دارد، کاراکتر را در حال مشت زدن به دیگران یا دشنام دادن نشان می‌دهند؛ ولی در حقیقت هر نوع کاراکتر زنی می‌تواند قوی و نمادی از فمنیسم باشد، فقط کافی است همانند کلاریس، شخصیتی عمیق و مستقل داشته باشد. قدرت صحنه‌های دلیرانه کلاریس فقط به علت صحنه‌های دیگری که عمق شخصیت او را به بیننده نشان می‌دهند ارزشمند می‌شود. در مورد کلاریس، ما آسیب پذیری او را هم می‌بینیم. او شجاع است، ولی هنوز هم انسان است. وقتی او و جک درحال بررسی جنازه یکی از قربانیان بیل را هستند، کلاریس به وضوح از شدت خشونت بیل علیه قربانی بی‌گناهش ناراحت است. او در نهایت کارش را به طور کامل انجام می‌دهد ولی معلوم است که تحت تاثیر قرار گرفته‌است. در موقعیت مشابه دیگری می‌بینیم که بعد از مصاحبه در هم شکننده کلاریس با هانیبال، او بیرون از بیمارستان کنار ماشینش گریه می‌کند. در طی مصاحبه هانیبال چندین بار تلاش می‌کند او را بازیچه دست خود قرار دهد و بعد از آن هم شاهد تعرض یک بیمار روانی به کلاریس هستیم. در این مدت او ظاهرش را جلوی هانیبال حفظ می‌کند تا این فرد دیوانه و مکار ضعف او را نبیند، ولی در نهایت شاهد اثر مخرب شغل دشوار کلاریس روی او هستیم.

همین چیز‌ها دیدگاه فمنیستی فیلم سکوت بره‌ها را این قدر موثر می‌کنند. باید از جاناتان دمی و جودی فاستر ممنون باشیم که این فیلم را ساخته‌اند و از کلاریس استارلینگ، مامور ویژه، یک قهرمان جاودانه ساخته‌اند. با این که شاخص ترین کاراکتر فیلم هانیبال لکتر و بازی افسانه‌ای آنتونی هاپکینز است، کلاریس همیشه در ذهن بیننده باقی‌خواهد ماند.

0 نفر این پست را پسندیده اند. این مطلب را به اشتراک بگذارید:
به اشتراک بگذارید در :
نظر خود را بنویسید

برای ارسال دیدگاه ابتدا باید وارد شوید.