سریال Altered Carbon، یکی دیگر از تولیدات بسیار پرسر و صدا و البته با کیفیت شبکه نتفلیکس (Netflix) است که به عنوان بخشی از برنامههای این شبکه برای ماههای ابتدایی سال 2018 به شمار میرود. این سریال بر اساس رمان ریچارد مورگان (Richard K. Morgan) به همین نام است که در سبک علمی تخیلی و سایبرپانک، در سال 2002 منتشر شد. این اقتباس خوشساخت به کمک شخصیت پردازی عالی و داستان جذابش، به یکی از بهترین آثار این ژانر در میان تولیدات تلویزیونی تبدیل شده و توانسته بار دیگر دوستداران این سبک پرطرفدار را به صفحه جادویی خیره کند.
اگربخواهیم بر اساس تقویم شمسی پیش برویم، باید گفت که سال 96، تقریبا سالی پربار برای طرفداران سبک علمی تخیلی و حتی سایبرپانک به حساب میآید. از سویی شاهد عرضه شدن دنباله خوش ساخت اثر کالت و ماندگار Blade Runner، بودیم . از طرف دیگر، رمان جذاب و پرطرفدار مورگان، در سال جاری تبدیل به سریال پرخرج، خوش ساخت و دوست داشتنی شد. سریالی که اگر ضعفهای اندکی که به انةا اشره خواهیم کرد را نداشت، بیشک در میان بهترین آثار علمی-تخیلی تاریخ جای میگرفت. سریال Altered Carbon را میتوان اولین قدم برای نمایش دادن دنیایی که ریچارد در کتابش شرح داده بود، دانست،؛ رمانی که با تلفیق سابژانر سایبرپانک و ژانر هاردبوبلد (ژانر کارآگاهی با عناصر خاص)، ابیدل به اثری نوآورانه در دهه اول هزاره جدید شد و حتی توانست جایزه ویژره فیلیپ کی.دیک را هم کسب کند. مورگان در کتابش، با ارائه منطقی دقیق ه خوشبختانه به طور کامل در سریال پیاده سازی شده، شروع به شرح دادن قوانین دنیایی جدید و سیاه میکند. دنیایی که سازندگان سریال موفق شدهاند آن را با اندک تغییراتی که به نظر میرسید برای خلق یک اثر تلویزیونی ضروری باشد، به بهترین شکل به تصویر بکشند. به این ترتیب مخاطب حتی در قسمت اول سریال و در همان دقایق ابتدایی، با وجود روایت کاملاً گنگ که قصد دارد با یک غافلگیری، داستان را آغاز کند، کاملاً متقاعد میشود که با داستانی خاص و قواعدی پیچیده طرف است و باید آنها را باور کند. در ادامه سریال به زیبایی هرچه تمامتر، دنیایی تاریک را در سالهای دور آینده به تصویر میکشد و مخاطبش را با قوانین دقیق مورگان آشنا میکند.
Altered Carbon با هدف قرار دادن اولین رمان مورگان به عنوان منبع اقتباس، به سراغ ماجرای تاکشی کواچ ،با بازی جوئل کینمن (Joel Kinnaman)، رفاه و مخاطب را در دنیای تاریکی که پر شده از تبعیض و دوگانگی، با پروتاگونیست داستان، برای حل پرونده یک قتل همراه کرده است.
باید گفت که این قدم اول در خلق دنیایی Altered Carbon، یعنی ساخت فصل اول این سریال، به نحو احسن برداشته شده، و موفقیت آمیز است. دنیای Altered Carbon براساس کشف جدیدی در تکنولوژی، همانطور که از سابژانر سایبرپانک انتظار میرود، شکل گرفته، که استک (stack) نامیده میشود. به وسیله این تکنولوژی، انسانها میتوانند خودآگه خود را در میان بدنهای مختلف انتقال داده و به نوعی از مرگ واقعی جلوگیری کنند. در این شرایط سریال به زیبایی، با فضاسازی و دیالوگهایش، که به شدت هوشمندانه و جذاب هم هستند، علاوه بر آشنا کردن مخاطب با قوانین کلی دنیای Altered Carbon، شکل گرفتن جامعهای طبقاتی و تغییر فرم اجتماعی را هم به بهترین نحو نمایش میدهد. این عناصر که از اصلیترین المانةای یک اثر سایبرپانک محسوب میشوند، از ریفرم اجتماعی و سطح پایین زندگی اکثریت جامعه در عین پیشرفت قابل توجه تکنولوژی بحث میکنند. خوشبختانه اما Altered Carbon علاوه بر پایبند بودن به این عناصر، با نوآوریهای زیبایی، موفق میشود از کلیشههای ژانر فاصله بگیرد. نویسندگان سریال، توجه بسیاری به منبع اصلی اثر، یعنی رمانها داشتهاند و به همین دلیل، موفق میشوند تا عناصر خلاقیت مورگان را وارد دنیای تلویزیون کنند، وجود فرقهای مذهبی به نام نئوکاتولیکها که بازگرداندن انسانها از طریق استکها را گناهی بزرگ میدانند، و مطرح شدن مسئله انسانهای ثروتمند که به نوعی جاودانگی در مقابل مرگ و میر حقیقی فقرا دست یافتهاند؛ پیچیدگیهای مفهومی سریال را بسیار زیاد کرده است. به این ترتیب، سریال در خلق مفاهیم سبک و بیان کردن موضوعات، در عین پایبندی به اصول سبک، موفق شده تا از تصورات قالبی و کلیشههای ژانر فاصله بگیرد. اما در طراحی هنری و خلق محیطها، از جلوههای ویژه پرخرج و چشم نواز و زیبای سریال، که دست کمی از تولیدات بزرگ سینمایی ندارد، که بگذریم، به وام گرفتن کلی Altered Carbon از آثاری چون Blade Runner پیخواهیم برد. اثری که بدون شک بر تمامی ساختههای بعد از خودش تاثیر گذار بوده و خواهد بود. اما Altered Carbon به خوبی توانسته علاوه بر وام گرفتن از آثار کهن، با کمک گرفتن از منبع اقتباسش، در ساخت فضای شهر بی (Bay City) موفق باشد. شهر پرشده از تبلیغات هولوگرافیک و چراغهای نئون رنگارنگ که یاداور آثار علمیتخیلی دهه 60 و 70 است و در عین حال، سرشار است از نوآوریهایی مثل هتل Raven که توسط یک هوش مصنوعی که نسخهای جدید از ادگار آلن پو است، کنترل میشود.
سریال در همان دقایق ابتدایی، شما را با پروتاگونیست همه فن حریف و گمنامش آشنا میکند و به وسیله همین معرفی، سراغ شرح دادن قوانین و وضعیت حاکمیت دنیای جدید میرود. اما پس از وارد شدن کووچ به داستان اصلی، خاطرات او که مربوط به سالهایی دور و قیامی عظیم است، به صورت فلش بکهایی که معمولاً به خوبی در جای جای سریال گجانده شدهاند، نمایش داده میشوند. اما این فلشبکها، بالاخره کار دست سریال و ریتم رواییاش میدهند.
Altered Carbon از لحظات اول،روایتش را برپایه درک پروتاگونیستاش از جهان پیرامون پایه ریزی میکند، هرچه تاکشی کووچ درک کند و هر طرز فکری که داشته باشد، به طور مستقیم، و به کمک تصویر و حتی مونولوگهای تحسین برانگیزی که توسط کینمن اجرا میشوند، به مخاطب منتقل میشود. این سبک روایی، در کنار فلشبکهای کم تعداد اما جذاب، تا قسمتهای میانی سریال، ریتمی جذاب، پرکشش و حتی بسیار پرتنش را خلق میکنند. ریتمی که با وارد شدن شخصیت بنکرافت به داستان پس از ده دقیقه ابتدایی، شروع به طرح سوالاتی عمیق و پر معنا هم میکند. اما این ریتم خوب و جذاب، پس از رسیدن به قسمتهای میانی، و به واسطه پرداختن یک قسمت 60 دقیقهای به گذشته کووچ، آنهم در نقطه اوج داستانی، به طور کلی از هم میپاشد. ریتم تند، پر تنش، پر سوال و روایت جذاب سریال، به واسطه فلشبکهای بیش از حد، کند و کسل کننده شده از جذابیت سریال میکاهد. بدون شک پرداختن به گذشته تاکشی کووچ، امری اجتناب ناپذیر بوده، اما صرف کردن یک قسمت کامل، آنهم در لحظاتی که داستان در اوج قرار دارد، علاوه بر، برهم زدن ریتم کلی روایت، کمی از غافلگیری انتهایی داستان هم میکاهد و باعث میشود که مخاطب در رابطه با قصد و غرض دیگر شخصیتهای به حدس و گمانهایی برسد. همچنین این قسمت خاص که به طور کامل به گذشته اختصاص دارد، سعی میکند تا یکی دیگر از شخصیتهای فرعی سریال یعنی کولاریس فالکونر با بازی رنه گلدزبری (Renee Goldsberry)، که به نظر میرسد کشته شده را بیشتر پرداخت کند، اما متاسفانه این شخصیت نه تنها جذاب نیست، بلکه بیش از پیش باعث برهم زدن ریتم کلی روایی سریال میشود و رابطه عاطفی ملزوم او با مخاطب که یکی از اصلی ترین لازمههای شکل گیری داستان سریال است، به هیچ عنوان شکل نمیگیرد. با این حال، پس از برگشت سریال به داستان اصلی، همه چیز به حالت اول برگشته و ریتم خوب آن از سر گرفته میشود.
نیمه دوم سریال، بیشتر از قبل به مسائل مفهومی میپردازد و حتی بیپردهتر در رابطه با دین، انسانیت و حقیقت وجودی خدا و انسان حرف میزند. مونولوگهای کووچ در رابطه با قشر ثروتمند جامعه که خود را مث مینامند، از شرایط بد میگوید و داستان سریال، به گونهای پیش میرود که این شرایط را برای مخاطب ملموستر کند. بیشک مطرح شدن چنین مسائلی در یک اثر سایبرپانگ دور از انتظار نیست، اما آزمایش انسان به عنوان خدایی جدید و صحبت کردن از حقیقت هستی شناسانه انسان و تواننایی او برای تبدیل شدن به برترین موجود جهان، مسئلهای بسیار پیچیده است که خوشبختانه سازندگان سریال به خوبی از پس به تصویر کشیدن آن برآمادهاند، سازندگان با وارد کردن کرکتری به نام لانگ، علاوه بر تاکید کردن بر این مقصود، سعی میکنند تا آنچهکه مدنظر دارند را کمی مستقیمتر به گوش مخاطب برسانند، البته خوشبختانه سریال به هیچ وجه درکیر شعار زدگی نمیشود و به طور مداوم، و با مطرح کردن سوالات جدید، مخاطب را در تودهای از سوالات که در قسمتهای پایانی پاسخ داده میشوند، زندانی میکند و با خودش همراه میسازد.
اما در کنار تاکشی کووچ که به لطف بازی تحسین برانگیز جوئل کینمن، تبدیل به شخصیتی به یادماندنی شده، بازرس اورتگا با بازی مارتا هیگاردا (Martha Higareda) به عنوان قهرمان زن داستان حضور دارد تا بخش عظیمی از بار داستانی را به دوش بکشد، اورتگا در ابتدا همان پلیس اعصاب خردکن کلیشهای این ژانر است، اما رفته رفته که مخاطب با خانواده و گذشته او آشنا میشود، این شخصیت هم از کهن الگوها فاصله گرفته و عمق پیدا میکند. رابطه اورتگا و کووچ، به واسطه تاریخچه عجیبی که پس از مدتی و با یک غافلگیری برایمان رو میشود، به شدت عمیق تر شده و کمکم انگیزههای درونی قهرمان داستان را هم فاش میکند. خوشبختانه، تغییرات شخصیتی صورت گرفته در شخصیتها در طول روایت داستان، هم به خوبی برای مخاطب تصویر میشود و هم قابل قبول و منطقی است، کووچ، که موجودی بیاحساس و سرد است، امیال درونیتر و پنهان شخصیتش را برای مخاطب فاش میکند و به کمک فلشبکها، تبدیل به شخصیتی عمیق و انسانی میشود. از سوی دیگر شخصیتهای فرعی دیگری مثل پو (Poe) و یا بنکرافت، با دیالوگهای منحصر به فرد و جهانبینی خاصی که دارند، عمق بسیاری به داستان سریال میبخشند.
اما گذشته از مسائل عمیقتر سریال، Altered Carbon از نظر بصری هم سریالی زیباست، بازی بسیار خوب کینمن و هیگارتا، و همچنین شیمی و رابطه خوب بین این دو شخصیت، هم به رابطه عاطفی سریال رنگ بوی خوبی بخشیده، هم باعث شده که شخصیتها برایتان بسیار پراهمیت باشند. همچنین به علت اینکه جسم و بدن شخصیتها در سریال اهمیت چندانی ندارد، در مواقعی شاهد این هستیم که بازیگرانی مرد نقش شخصیتی زن را برعهده دارند، توانایی خاص بازیگرانی مثل مت بیِدل (Matt Biedel) که ایفای چند نقش متفاوت را در سریال برعهده داشته، واقعاً تحسین برانگیز است.
در کنار بازیگران عالی، کارگردانی مثال زدنی سریال در بعضی از سکانسها، مانند سکانس عجیب فرار کردن کووچ از دست کرکتر دیمی، واقعاً لحظات غریب و تکان دهندهای را خلق کرده که ترکیب شدنشان با دیالوگهای هوشمندانه، میتواند بسیار تاثیرگذار باشد. کارگردانی خوب سریال حتی در لحظات کم تعداد اما پرتنش اکشن هم خود نمایی میکند، سکانسهایی مانند لحظات ابتدایی سریال، بیشک هر مخاطبی را میخکوب میکنند و میتواند در همان لحظههای ابتدایی، مخاطب را تصاحب کنند و حتی غافلگیریهای عظیم و شوکه کننده سریال را تا لحظات آخر از دید مخاطب مخفی نگاه دارند. با این همه، برهم خوردن ریتم روایی سریال در لحظات یکی از جذابیتهای Altered Carbon، بدون شک، رنگ بندی خاص سریال و استفاده از عناصر بصری عالی است، اوج هنرنمایی این عناصر بصری در خانههای مثها و یا هتل ریون قابل مشاهده است. کاخهای مثها که فراتر از ابرها قرار دارد، با الگو گرفتن از معماری تاریخی ساخته شده و هتل ریون، شبیه به فضاهای سایبرپانک با طعم اشعار آلن پو است. این عناصر در کنار کولهپشتی صورتی کووچ، طراحی تحسین برانگیز لباسها و حتی کرکترهای عجیب، Altered Carbon را به اثری تبدیل کردهاند که علاوه سیقل دادن ذهن، چشم مخاطبان را هم به مهمانی دعوت میکند!
سریال Altered Carbon، یک سریال علمی تخیلی است که دنیای کاملا خاص را به تصویر میکشید و مفاهیم جدیدی را تعریف میکند که آشنایی با آنها، به درک بهتر سریال کمک میکند. با لوکتو همراه باشید.