فصل اول سریال The Witcher دارای مشکلات فراوانی بود که عمدتا ناشی از ناکارآمدی و ناشی بودن عوامل تیم هنری در پشت صحنه بودند. با این حال، همان فصل اول ضعیف نیز دارای بارقههای کمجانی از ظرفیت فوقالعاده کتابهای آندرژ ساپکوسکی (Andrzej Sapkowski) بود که باعث شد تا امیدها برای فصل دومی بهتر، حفظ شود. فصل دوم سریال The Witcher، اگرچه ایراد اساسی فصل اول را برطرف کرده است، اما متأسفانه هنوز تا تبدیل شدن به یک سریال فانتزی خوب، فاصله زیادی دارد.
در انتهای فصل اول سریال The Witcher شاهد بودیم که گرالت – با بازی هنری کاویل (Henry Cavill) – سرانجام به سیری – با بازی فریا الن (Freya Allan) – که فرزند سورپرایز او است، میرسد. او در عین حال که اکنون باید از سیری محافظت کند و آموزش دهد، باید با تنشهای ناشی از نبرد سادن نیز مواجه شود.
در فصل دوم سریال The Witcher، خبری از ساختار غیرخطی و پرشهای زمانی بینظم و بیمنطق فصل اول نیست. به همین دلیل ساده، کیفیت روایی سریال، چند درجه افزایش پیدا کرده است و دنبال کردن وقایع پر پیچ و خم سریال و کاراکترهای متعدد آن، ساده است، اما به غیر از این مسئله، نویسندگی سریال پیشرفت چندانی نداشته است. علاوه بر اینکه تا اپیزود هفتم به نظر میرسد که هنوز مشغول مشاهده سازی پرده اول داستان گرالت و سیری هستیم، نویسندگان سریال، در ربط دادن و اتصال وقایع سریال، بسیار سرسری عمل کردهاند و کاملا مشخص است که در بسیاری از لحظات، هیچ ایدهای از پیشبرد بهینه روند داستان نداشتهاند. نه تنها بسیاری از اتفاقات درون سریال، سرهمبندیشده به نظر میرسند، بلکه اعمال احمقانه کاراکترهای سریال، قابل توجیه و قابل قبول نیستند. این قضیه برای شخصیتهای به اصطلاح پروتاگونیست سریال، مخصوصا سیری و ینفر – با بازی آنیا چالوترا (Anya Chalotra) – بیشتر به چشم میآید.
به تصویر کشیدن دنیایی درگیر جنگ با کاراکترهای متعددی که مقامهای عالیرتبهای در دربار و حکومت خود دارند، بدون درگیر کردن سیاست و مذهب غیر ممکن است. سریال The Witcher، کاملا روی این دو جنبه در پردازش دنیای فانتزی خود، چشمپوشی کرده است و به اشارات بسیار کوچک و بردن چند نام بسنده کرده است. در نتیجه، همچنان دنیای سریال The Witcher، برای فردی که با کتابها و بازیهای The Witcher آشنا نیست، دنیای زنده و جذابی نیست. به غیر از کائر مورهن و هیولاهای فیلم – که چندان پرتعداد هم نیستند – دنیای سریال The Witcher هنوز عنصر منحصربفردی برای عرضه ندارد و مانند ترکیبی از کلیشههای ژانر فانتزی به نظر میرسد. همانند بسیاری از آثار فانتزی متأخر، سریال The Witcher نیز در اکثر مواقع، ترکیبی از عناصر برجسته سریال Game of Thrones و فیلمهای ارباب حلقهها است.
کائر مورهن – مدرسه مخصوص آموزش و تربیت ویچرها – مکان بسیار مهمی برای دوستداران کتابهای The Witcher و مخصوصا بازی The Witcher 3: Wild Hunt است. این مکان در کتابها و بازیها، دارای روح و جانی ویژه است که برای طرفداران، آن را به مکانی زنده و دارای هویت تبدیل کرده است. در سریال The Witcher، حتی بدون در نظر گرفتن ایدهای که از کتابها یا بازیها در ذهن مخاطب ممکن است شکل گرفته باشد، کائر مورهن، ساختمانی معمولی است و به جای اینکه مدرسهای برای ویچرها باشد، در نگاه اول، یادآور رختکنهای ورزشی در سریالهای دبیرستانی آمریکایی است. نکته منفی دیگر این است که کاراکترهای سریال، از جمله وسمیر – با بازی کیم بودنیا (Kim Bodnia) – بارها رفتاری متناقض با چارچوبی که خود سریال برای کائر مورهن و ویچرها بنا کرده – نشان میدهند. سازندگان سریال قصد داشتهاند تا نشان دهند که ویچرها نیز علیرغم جهش یافتگی، هنوز دارای امیال و افکار انسانی و جایزالخطا (فرض میکنیم که واقعا چنین است) هستند اما به دلیل ناتوانیشان در داستان و شخصیتپردازی، کاراکترهایی تکبعدی و مکانی پوچ و بیروح ارائه کردهاند.
مشکل دیگر سریال The Witcher این است که در نیمی از سریال به نظر میرسد که گرالت، کاراکتری فرعی و حاشیهای است. اگرچه داستان گرالت از ریویا، همواره درباره این بود که او چگونه به سیری کمک میکند تا به سرنوشتش برسد، اما با این حال، این امر هیچوقت باعث نشده بود تا گرالت، کاراکتری فرعی و مکمل به نظر برسد. عوامل سریال The Witcher، در بسیاری از لحظات، کاراکتر گرالت را به حاشیه میرانند و روی کاراکترهایی تمرکز میکنند که پرداخت مناسبی ندارند و جذاب نیستند. حتی سیری نیز که قرار است نقش محوری در داستان گرالت داشته باشد، گاهی مانند یک دختر درباری پرمدعا و گاهی مانند یک دختربچه کوچک به تصویر کشیده میشود و ثبات چندانی ندارد. اما از همه بدتر، کاراکتر ینفر است. علیرغم تلاش نویسندگان و آنیا چالوترا برای نشان دادن ینفر به عنوانی زنی باهوش، شجاع، مکار و جسور، ینفر هیچگاه تبدیل به چنین شخصیتی نمیشود و آنیا چالوترا هیچگاه به عنوان فردی با این خصوصیات فردی، جلوه نمیکند.
شاید برای شما جالب باشد
- آموزش مهمترین دریبلهای بازی فیفا ۲۲
- بازی کنیم - بخش چند نفره بازی Halo Infinite
- نقد فیلم Venom: Let There Be Carnage
همانطور که ذکر شد، تقریبا تا اپیزود هفتم به نظر میرسد که سریال The Witcher هنوز به دنبال پیدا کردن یک داستان محوری برای فصل دوم است. از شاخه به شاخه پریدنهای متعدد و تمرکز همزمان روند روایی سریال روی کاراکترهای متعدد باعث شده است تا داستان اصلی آن بارها به حاشیه رانده شود و کاراکترهای اصلی، مخصوصا آنتاگونیست اصلی این فصل، گاهی فراموش شوند. همین امر باعث شده است تا اپیزود پایانی، به هیچ وجه پایانبندی خوبی برای فصل دوم نباشد. نمیتوان گفت که فصل دوم سریال The Witcher با یک کلیف هنگر به پایان میرسد، اما پایانبندی اپیزود آخر آن نیز به هیچ وجه قانعکننده نیست و مخاطب را کاملا ناامید میکند.
همچنین نمیتوان نادیده گرفت که نتفلیکس سعی کرده است تا از چهرههای متنوع در سریال استفاده کند و داعیه تنوع و شمولگرایی را سر داده است اما این عمل به شدت تقلبی و متظاهرانه است. در سریال The Witcher، در حالی که از چهرههای غیر سفید پوست استفاده شده است که در ۹۹ درصد مواقع، پیشزمینه فرهنگی و نژادی این چهرهها کاملا پاکسازی و به اصطلاح سفیدشویی شده است. شبکه نتفلیکس برای فرار از اتهامات و انتقادات، بیشرمانه، چهرههای مختلفی را در داستانی که مشخصا مخصوص اروپای شرقی و شمالی است، تزریق کرده است، در حالی که این فرصت را داشته است تا از فرهنگهای آفریقایی و خاورمیانهای در نمایش دنیای The Witcher بهره ببرد. برای مثال، میتوان به بازی The Witcher اشاره کرد که خوبی از فرهنگها و نژادهای مختلف در داستان – هر چند کم رنگ – استفاده کرده است که مخاطب را به کشف جلوههای کمتر شناخته شده بازی، دعوت میکند، اما سریال The Witcher، کاملا چنین فرصت خوبی را نادیده گرفته است. متأسفانه، کمپانیهای بزرگ هالیوودی، هنوز شمولگرایی را درنیافتهاند اما از سادگی عمده مخاطبان بهره میبرند و به راحتی از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکنند.
سریال The Witcher تا زمانی که حول محور گرالت از ریویا و درگیریهای او با هیولاهای مختلف میچرخد، در اوج است. نه تنها هنری کاویل در نقش گرالت کاملا جاافتاده است و ویچر فوقالعادهای به نظر میرسد، جلوههای ویژه سریال نیز در نمایش هیولاها بسیار مؤثر بودهاند و طراحی هیولاهای سریال عالی است. داستانهای فرعی سریال، مخصوصا داستان فرعی اپیزود اول، دقیقا همان چیزی هستند که از سریالی بر اساس رمانهای ساپکوسکی انتظار میروند و بسیار جذابتر از کاراکترهای تکبعدی سریال هستند. اگر سریال The Witcher زمان بیشتری را به نبرد گرالت با هیولاهای مختلف اختصاص میداد، قطعا میتوانست سریال جذابتری باشد.
بارها گفته شده است که رمانهای The Witcher، ظرفیتهای تقریبا نامتناهی برای داستانپردازی در مدیومهای مختلف دارند و بازیهای The Witcher نیز از این ظرفیتها به بهترین شکل ممکن بهره بردهاند. اما متأسفانه، لورن اشمیت هسریچ (Lauren Schmidt Hissrich) و تیم نویسندگی او، اصلا نتوانستهاند از منبع اقتباس خود به خوبی بهره ببرند. اگر تیم نویسندگی خوبی برای سریال The Witcher استخدام میشد، قطعا با سریال سرگرمکنندهای مواجه بودیم که به راحتی میتوانست تاج و تخت سریالهای فانتزی را که بعد از پایان سریال Game of Thrones خالی مانده است، تصاحب کند. اکنون دیگر مسجل شده است که این تیم کارگردانی و نویسندگی، از پس کتابهای پربار آندرژ ساپکوسکی بر نخواهند آمد و در بهترین حالت، با سریالی متوسط مواجه هستیم.
در این قسمت از رادیو لوکتو شنونده داستان سری The Witcher، روایت شکل گیری دنیا و رخدادهای مهم این سری خواهید بود. با ما همراه باشید.
بازی Assassin's Creed Valhalla، مانند دو عنوان اخیر این سری، اثر تقلبی است که ترندهای روز دنیای گیم را به شکلی سرسری تقلید میکند؛ پس بهتر است به جای تلف کردن وقت خود با این بازی، سراغ عناوین بهتری بروید که این بازی سعی کرده از آنها تقلید کند. با لوکتو همراه باشید.
اگر به دنبال بازی ویدیویی یا حتی بازی موبایلی هستید که حس و حال کارآگاه بودن را به شما القا کند، در این مقاله، ۱۰ بازی برتر با این مضمون را گردآوری کردهاید. با لوکتو همراه باشید.
استودیو CD Projekt Red بار دیگر و این بار با تاخیری دیگر به صدر اخبار بازگشت. با ما همراه باشید.
در این قسمت از مقالههای معرفی ژانرهای سینمایی به سراغ ژانر محبوب فانتزی رفتهایم. با لوکتو همراه باشید.