فیلم Reminiscence، اولین تجربه کارگردانی و نویسندگی لیزا جوی (Lisa Joy)، یکی از خالقین سریال Westworld در سینما، سوژه فوقالعاده جذابی دارد. این فیلم، آیندهای نه چندان دور را نشان میدهد که گرمایش جهانی باعث افزایش شدید آب دریاها شده است و ماندن زیر نور آفتاب در طول روز میتواند مرگبار باشد. در این دنیا، انسانها دستگاهی به نام «خاطرهگو» یا «یادآور» اختراع کردهاند که در ابتدا، ابزاری برای اعتراف گرفتن از مجرمین بوده است و اکنون وسیلهای برای تجربه دوباره خاطرات است. فیلم Reminiscence، طراحی محیط و جلوههای ویژه خوبی نیز دارد اما به غیر از همین چند مورد انگشتشمار، لیزا جوی به عنوان نویسنده و کارگردان، تمام تصمیمهای اشتباه را در اولین تجربه خود در سینما گرفته است.
در فیلم Reminiscence، هیو جکمن (Hugh Jackman)، نقش نیک بنیستر، یک تفنگدار بازنشسته نیروی دریایی را بازی میکند که به دیگران کمک میکند تا در ازای پرداخت مبلغی، بهترین خاطراتشان را دوباره تجربه کنند. روزی، زن مرموزی به نام می – با بازی ربکا فرگوسن (Rebecca Ferguson) – به او مراجعه میکند و نیک عاشق او میشود. پس از مدتی، می ناپدید میشود و نیک قصد دارد به هر قیمتی که شده، او را پیدا کند.
ظاهرا لیزا جوی سعی کرده تا فیلمی نئونوآر با مضامین علمی تخیلی بسازد اما فیلمنامه او به قدری ضعیف است که نئونوآر خواندن فیلم Reminiscence مانند یک شوخی بیمزه به نظر میرسد. عناصر رایج فیلمهای نوآر، از جمله قهرمانی که در یک توطئه گیر کرده است، زن اغواگر و خلافکاری که قهرمان را از نظر فیزیکی به چالش میکشد؛ در فیلم Reminiscence نیز به کار گرفته شدهاند اما لیزا جوی نتوانسته از آنها به شکلی معنادار و در خدمت داستان استفاده کند.
شاید برای شما جالب باشد
- موردانتظارترین فیلمهای سال ۲۰۲۲
- موردانتظارترین بازیهای ایکس باکس در سال 2022
ایده مرکزی فیلم Reminiscence که یادآور شاهکارهای نوآر سینماست، ایدهای عالی برای یک فیلم سینمایی هیجانانگیز است اما داستان فیلم و فیلمنامه لیزا جوی، هیچ نقطه عطف قابل توجهی ندارند که کنجکاوی مخاطب را برانگیزند. ماجرای عشق در نگاه اول و نحوه آشنایی نیک و می به هیچ وجه قابل باور یا رازآلود نیست که مخاطب به این فکر کند که شاید لایههای پنهانی در این رابطه وجود داشته باشد. نه تنها علاقه نشان دادن به جستجوی نیک، جذابیتی برای مخاطب ندارد، پردهبرداری از راز اصلی داستان نیز فاقد گشتاور کافی برای تأثیرگذاری و تا حد زیادی ناامیدکننده است. این امر که بسیاری از اتفاقات داستان نیز گنگ هستند و به شکل احمقانهای رخ میدهد، به داستان حسابی ضربه زده است. لیزا جوی به قدری در داستانپردازی ناتوان بوده است که برای شرح اتفاقات و روحیات کاراکترهای خود به نریشن پناه برده است اما حتی این ابزار نیز نمیتواند داستان Reminiscence را از گردابی که در آن گیر کرده است، بیرون بکشد.
لیزا جوی همچنین در شخصیتپردازی نیز به شدت شکست خورده است. نیک بنیستر، کلیشه قهرمان شکستناپذیری است که نیت خیرش او را به دردسر انداخته است. واتس، همکار او نیز به شکل ابرقهرمانانهای منجی او میشود و رابطه بین واتس و نیک ناپخته و تقلبی به نظر میرسد. نحوه عاشق شدن نیک نیز بسیار تاریخ مصرف گذشته و غیر قابل باور است و رابطه بین نیک و می که قرار بوده، رابطهای عمیق، احساسی و به شکلی عرفانی، عاشقانه باشد، بسیار مصنوعی است. بازیگران فیلم، به دستور کارگردان، بازیهای بیش از حد اغراقشدهای را ارائه دادهاند که گاهی حتی مانند یک کاریکاتور به نظر میرسند و هیو جکمن و ربکا فرگوسن، به عنوان یک زوج عاشق و معشوق، فاقد شیمی لازم هستند.
فیلم Reminiscence، ایده اصیل و نابی دارد که در سینمای علمی تخیلی امروز، نایاب به نظر میرسد. فضای شبه آخرالزمانی فیلم و ایده ماشینی که به کاربر اجازه میدهد تا خاطراتش را زندگی کند، جذاب و دیدنی هستند و سکانس مبارزه هیو جکمن و کلیف کرتیس (Cliff Curtis) نیز نشان میدهد که لیزا جوی شاید میتواند کارگردان بهتری باشد، اما فیلمنامه ضعیف و کمجان، ضرباهنگ خستهکننده و خوابآور، کاراکترهای فاقد بعد و پایانبندی ناامیدکننده Reminiscence که نشاندهنده ناشی بودن لیزا جوی در نویسندگی و کارگردانی هستند، باعث شدهاند تا Reminiscence، یکی از بدترین فیلمهای سال ۲۰۲۱ باشد.
سال ۲۰۲۱ شاهد تعدادی از فیلمهای به شدت بد و آزاردهنده چند سال اخیر در دنیای سینما بودیم تا جایی که فیلمهایی مثل Mortal Kombat در برابر آنها شاهکار به نظر میرسند. با لوکتو همراه باشید.