سریال Hawkeye که وسیلهای برای معرفی شخصیتهای کیت بیشاپ و مایا به دنیای سینمایی مارول یا MCU است، مانند دیگر سریالهای فاز چهارم MCU، از مشکلات معمول آنها از جمله مدت زمان بیش از حد طولانی و عدم ارائه محتوای کافی برای توجیه مدت زمان خود رنج میبرد. اما سریال Hawkeye، از مشکل بزرگ دیگری رنچ میبرد که باعث میشود آن را از زمره بدترین آثار MCU دانست.
پس از وقایع فیلم Avengers: Endgame، کلینت بارتون یا همان Hawkeye که اکنون به عنوان یک انتقامجو، مورد تقدیر همشهریهایش قرار میگیرد، هنوز با آسیبهای فیزیکی و روانی ناشی از این نبرد بزرگ، مخصوصا مرگ ناتاشا دست و پنجه نرم میکند. دختر جوانی نیز به نام کیت بیشاپ نیز که پدر خود را در جریان حمله لوکی به زمین، در فیلم The Avengers از دست داده است، به صورت اتفاقی درگیر یک مزایده زیرزمینی میشود و لباسهای کلینت را زمانی که به عنوان Ronin فعالیت میکرد، میدزدد و در قالب Ronin با تبهکاران درگیر میشود. اکنون کلینت باید قبل از کریسمس و بازگشت نزد خانوادهاش، خرابکاری کیت را جمع کند.
شاید بتوان اولین ایراد سریال Hawkeye را این عنوان کرد که به بهانه وقوع اتفاقات سریال در آستانه کریسمس و البته پخش سریال در بازه زمانی مشابه، لحن و فضای سریال، با فضای تاریک و جدی دو فیلم قبلی Avengers بسیار فاصله دارد، در حالی که کاراکتر کلینت، همواره یکی از جدیترین کاراکترهای دنیای سینمایی مارول بود. اگرچه درگیریهای او با ناشنوایی، بازپسگیری خانوادهاش و مرگ ناتاشا، همگی جدی هستند و مخاطب نیز به سرنوشت کلینت علاقهمند است، اما این لحن طنز و سرخوشانه سریال، با کاراکتر کلینت به شدت در تضاد است. علاوه بر اینکه، طنز سریال چندان جذاب نیست و تعداد کمی از شوخیهای فیلم، به خاطر تواناییهای جرمی رنر (Jeremy Renner) و هایلی استاینفلد (Hailee Steinfeld) و شیمی خوبی که با هم دارند، جواب میدهند.
علاوه بر فضای سرخوشانه سریال که به کاراکتر کلینت بارتون که در طی چند فیلم، به کاراکتری ملموس برای مخاطب MCU تبدیل شده است، به شدت ضربه زده است، داستان نیز به هیچ وجه در حد و اندازههای یک انتقامجوی بازنشسته نیست. از آنجایی که کیت بیشاپ بسیار جوان است و تجربهای نیز در مبارزه با جرم و جنایت ندارد، عجیب نیست که داستان ریشههای او، درگیر شدن با یک گروه جنایتکارانه محلی در نیویورک باشد، اما این دار و دسته جنایتکار هیچگاه نمیتوانند واقعا به عنوان یک تهدید قد علم کنند. تا اپیزود پنجم، سریال Hawkeye به شدت از نبود یک آنتاگونیست مناسب رنج میبرد. به دلیل سیاستهای واضح و تکبعدی مارول، از همان ابتدا معلوم است که کاراکتر مایا، یک بومی آمریکایی ناشنوا که یک پای خود را نیز از دست داده است، غیرممکن است آنتاگونیست باشد و نویسندگان سریال سعی کردهاند تا با نشان دادن او در جبهه مقابل کلینت و کیت، تظاهر به ساختارشکنی و جسارت کنند. سایر کاراکترهای سریال نیز به هیچ وجه پردازش درست و کافی ندارند که حتی بتوان آنها را به عنوان آنتاگونیست در نظر گرفت. به همین دلیل، در انتهای اپیزود پنجم، نویسندگان کاراکتر Kingpin را که وینسنت دنفریو (Vincent D’Onofrio) نقش او را در سریال Daredevil بازی کرده بود، بدون دلیل و توجیه به سریال تزریق میکنند تا در اپیزود پایانی، قطبی منفی برای قهرمانان سریال باشد. اگرچه دیدن دوباره وینسنت دنفریو در هیبت Kingpin، لذتبخش و تماشایی است، اما خیلی سریع مشخص میشود که تنها دلیل این کار استفاده از محبوبیت این کاراکتر بوده است و نویسندگان حتی به خودشان زحمت ندادهاند که داستان را حول کاراکتر Kingpin جمع کنند. در نتیجه، سریال Hawkeye که از همان دو اپیزود اول به نظر میآمد که داستان چندان خوبی ندارد، در اپیزود آخر نشان میدهد که فیلمنامهای بی در و پیکر و بیهدف دارد.
شاید برای شما جالب باشد
- نقد فیلم Spider-Man: No Way Home
- بهترین فیلمهای جدید که در دی ۱۴۰۰ میتوانید دانلود کنید
- نقد سریال The Witcher - فصل دوم
علاوه بر داستان ضعیفی که به شکلی ناامیدکننده جمع میشود، کارگردانی سریال Hawkeye نیز به شدت جای انتقاد دارد. برت و برتی (Bert & Bertie) زوج کارگردان این سریال و ریس تامس (Rhys Thomas) را به جرأت میتوان بدترین کارگردانان MCU دانست. این سه که به نظر میرسد ذرهای با فضای دنیای سینمایی مارول یا حتی فیلمهای کامیکبوکی معمولی هالیوود نیز آشنا نیستند، ملغمهای ارائه کردهاند که اگر قدرت ستارگی جلوی دوربینشان را نداشت، به هیچ وجه قابل تحمل نبود. همچنین، به عنوان یک سریال اکشن ماجراجویانه که درباره دو قهرمان بدون قدرتهای فرابشری است که روی مهارتهای مبارزه خود تمرکز میکنند، Hawkeye شامل بدترین و ناشیانهترین سکانسهای اکشن چند سال اخیر تلویزیون است. لحظههای مبارزههای تن به تن در سریال Hawkeye آنقدر بد فیلمبرداری شدهاند، که انگار اصلا برت و برتی تا کنون فیلم اکشن ندیدهاند و با اتاق تدوین آشنا نیستند. اپیزود نهایی سریال، به کارگردانی ریس تامس (Rhys Thomas)، که شامل سه نبرد حیاتی به عنوان نقطه عطف داستان است، به دلیل کارگردانی ناشیانه این دو که معلوم چگونه توانستهاند کوین فایگی (Kevin Feige) را راضی کنند که آنها را استخدام کند، بسیار خستهکننده و ناامیدکننده است، هر چند از این نظر میتوان بیان کرد که حداقل سریال Hawkeye، از نظر ناامیدسازی مخاطب خود، یکدست و منسجم بوده است.
به نظر میرسد که نه فقط دیزنی، بلکه کوین فایگی نیز چندان اهمیتی به سریال Hawkeye ندادهاند. اگرچه آرک داستانی کاراکتر کلینت بارتون، نحوه کنار آمدن او با ترومای ناشی از فقدان و جنگ و آشنایی او با کیت بیشاپ، میتوانست داستان مناسبی برای یک فیلم ۹۰ دقیقهای باشد، اما این کاراکتر دوستداشتنی، توسط دیزنی، به وسیلهای برای پر کردن جدول برنامههای سرویس دیزنی پلاس برای توجیه خریدن اشتراک آن شده است. کارگردانی بد، داستانی که اصلا جذاب نیست و جلوههای ویژه ضعیف Hawkeye، آن را به سریالی فراموششدنی و بیاهمیت تبدیل کردهاند که حتی ارزش شش ساعتی را که به عنوان یک کالای سرگرمکننده از وقت مخاطب خود میگیرد، ندارد.
مینی سریال Moon Knight اقتباسی از کامیکبوکهای مارول است و داستان مردی است که برای زنده ماندن، خونس، خدای ماه را میپذیرد و عدالت او را اجرا میکند. با لوکتو همراه باشید.
آنتونی راموس، بازیگر نمایش موزیکال Hamilton در سریال Ironheart بر اساس کامیکهای مارول نقش آفرینی خواهد کرد. با لوکتو همراه باشید.
فیلم Spider-Man No Way Home سرانجام رکورد فیلم Avatar در گیشهها را شکست. با لوکتو همراه باشید.
فیلم Eternals، بر خلاف آنچه که مارول و دیزنی قصد داشتهاند جلوه بدهند، نه اثری جاهطلبانه است، نه نشانی از رشد و تحول MCU دارد و فقط یک فیلم هالیوودی تکراری دیگر است. با لوکتو همراه باشید.
در سال ۲۰۲۲ چشم انتظار کدام فیلمها هستیم و کدام کارگردان بزرگ با دستانی پر به سینما باز خواهد گشت؟ با لوکتو همراه باشید.