در مبحث جدیدی از بحث آشنایی با ژانرهای سینما، به ژانر جنایی و گنگستری میپردازیم.
فیلمهای جنایی، درباره اعمال شریرانه جنایتکاران و گنگسترها، مخصوصا سارقین بانک، جنایتکاران زیرزمینی و تبهکارانی بیباک هستند که با دزدی و قتل، زندگی خود را پیش میبرند. در دهه 40 میلادی، نوع جدیدی از سینمای هیجانانگیز جنایی، با سبک روایی منفیگرا و تاریک پدید آمد. فیلمهای جنایی، به دسته فیلمهای گنگستری، کارآگاهی و کمدی، تعلیق آمیز و پلیسی تقسیم میشوند.
فیلمهای جنایی معمولا بخشی از زندگی یک جنایتکار یا قربانی را نمایش میدهند و پیشرفت یک جنایتکار معروف را بررسی میکنند. از اتفاقات مهم دنیای روز و جنایتکاران واقعی، به تعدد در فیلمهای جنایی استفاده میشود. لوکیشن اصلی این فیلمها، شهرهای بزرگ است و معمولا، جنایتکاران دارای شبکههای مخفی یا زیرزمینی، از قبیل کلوبهای شبانه هستند. لامپهای نئون تبلیغاتی، خودروهای سریع، آرزوی ثروت، بارهای تاریک، قاچاق و مناطق فقیرنشین، در فیلمهای جنایی به وفور دیده میشوند. در این فیلمها، جنایتکاران موفق، معمولا دارای خانههایی لوکس در مناطق جذاب و دیدنی هستند.
فیلمهای گنگستری، اغلب داستانهایی اخلاق گرایانه دارند. در این فیلمها، رویای آمریکایی ثروت، به شکلی وارونه نمایش داده میشود و فرد فقیری که به آمریکا مهاجرت کرده، با جرم و جنایت به ثروت میرسد و البته به دلیل پیشینه جنایتکارانه خود، همه چیز را از دست میدهد و به شکلی خشن، کشته میشود. در این فیلمها، جنایتکاران قربانی محیط پیرامون خود هستند و داستان نیز از زاویه دید آنها را روایت میشود.
سینمای جنایی، پیش از ظهور صدا
فیلمهای جنایی از جمله محبوبترین فیلمهای سینما هستند و از همان روزهای آغازین سینمای صامت، مورد توجه قرار گرفتند. فیلم The Great Train Robbery (1903)، به کارگردانی ادوین اس پورتر (Edwin S. Porter)، یک فیلم وسترن با المانهای جنایی قلمداد میشود.
احتمالا فیلم کوتاه 45 ثانیهای Sherlock Holmes Baffled (1900)، اولین فیلم جنایی به حساب میآید. این فیلم کوتاه که در پارکهای تفریحی به نمایش در میآمد، اولین حضور شرلوک هلمز در سینما نیز به شمار میآید. داستان، درباره این کارآگاه شناخته شده بود که از ناپدیدشدن جادویی یک دزد، شگفت زده میشد. فیلم The Adventures of Sherlock Holmes (1905)، اولین فیلم با حضور شرلوک هلمز بود که در سالنهای سینما به نمایش در آمد. هر دو فیلم اکنون نابود شدهاند.
یکی از اولین فیلمهای گنگستری، فیلم The Musketeers of Pig Alley (1912) به کارگردانی دی دبلیو گریفیث (D. W. Griffith)، درباره جنایات سازمان یافته بود. البته، این فیلم، اولین فیلم جنایی با موضوع گنگسترها نبود، اما تنها فیلمی است که از آن دوران باقی مانده و فیلمهای گنگستری قبل از آن، نابود شدهاند و هیچ اطلاعی از آنها در دست نیست. فیلم در محلههای خطرناک و فقیرنشین نیویورک فیلمبرداری شد و تعدادی از بازیگران نیز جنایتکاران واقعی بودند. داستان درباره زن فقیر و آسیبدیدهای با بازی لیلیان گیش (Lillian Gish) بود که توسط سردسته خلافکارانی به نام اسنپر کید، با بازی المر بوث (Elmer Booth)، مورد تهدید قرار میگرفت.
لوئی فویلد (Luis Feuillade)، سری فیلمهای Fantomas را بر اساس رمانهای مارسل آلن (Marcel Allain) و پیر سوستره (Pierre Souvestre)، درباره دزد معروف فرانسوی ساخت. در این فیلم، رنی ناواره (Rene Navarre) نقش فانتوماس را بازی کرد و ادمون برون (Edmund Breon) و جرج ملشیو (George Melchior)، از دیگر بازیگران این سری بودند.
فیلم ملودرام شش قسمتی Traffic in Souls (1913)، اثری افشاگرایانه درباره قاچاق دختران جوان در نیویورک بود. فیلم The Gangsters and the Girl (1914) نیز فیلم کوتاهی با بازی چارلز ری (Charles Ray) به نقش یک پلیس مخفی بود که درباره خلافکاران محلی تحقیق میکرد و قصد داشت تا دختر جوان بدنامی را تبرئه کند.
رائول والش (Raoul Walsh)، اولین فیلم خود را با نام The Regenration در سال 1915 ساخت که اولین فیلم بلند گنگستری به حساب میآید و دارای ضدقهرمانانی جنایتکار با شخصیتهای پیچیده بود. این فیلم، بیقانونی وحشیانه خیابانهای نیویورک را به نمایش گذاشت و داستان پسر ایرلندی آمریکایی یتیمی به نام اوون کانوی، با بازی راکلیف فلوز (Rockliffe Fellowes) بود که به دلیل شرایط بد زندگی، تبدیل به یک جنایتکار الکلی شد، اما عشق به یک فعال اجتماعی، با بازی آنا کیو نیلسون (Anna Q. Nilsson)، او را نجات داد.
دهه 20 میلادی و ممنوعیت مشروبات الکلی باعث شد تا فیلمهای جنایی جان بگیرند. شهرهای تاریک، پر از جمعیت و بدون قانون آمریکا و قاچاق مشروبات الکلی، فساد در دستگاههای اداری و رشد جنایات سازمانیافته، موضوعات مورد علاقه فیلمسازان بودند.
ملودرام گنگستری Underworld (1927) به کارگردانی جوزف وان استرنبرگ (Josef von Sternberg) با بازی جرج بنکرافت (George Bancroft) و کلایو بروک (Clive Brook)، دهه 20 میلادی در آمریا را به نمایش گذاشت. این فیلم، اولین فیلم گنگستری مدرن به حساب میآید و بسیاری از استانداردهای ژانر جنایی، از جمله تعریف داستان از دید جنایتکار را بنا نهاد. این فیلم، برنده جایزه بهترین داستان اریجینال در مراسم اسکار شد. فیلم The Racket (1928)، به کارگردانی لوئیس مایلستون (Lewis Milestone)، به فساد شهری و کنترل دستگاههای دولتی توسط خلافکاران توجه داشت و به دلیل نمایش تصویری منفی از نیروی پلیس، در شهر شیکاگو به نمایش گذاشته نشد.
اکسپرسیونیسم آلمانی در سینمای جنایی
سه فیلمساز آلمانی، سبک فیلمسازی اکسپرسیونیسم آلمان را با نورپردازی سیاهقلمگونه، نماهای با زوایای بسته و کاراکترهای هیولاصفت، سر زبانها انداختند.
رابرت واین (Robert Wiene)، فیلم The Cabinet of Dr. Caligari (1919)، داستان یک متخصص هیپنوتیزم شبح گونه در یک کارنیوال، به نام دکتر کالیگاری، با بازی ورنر کراوس (Werner Kraus) را تعریف میکند که از قدرتهای خود، برای انجام جنایتهای خود، از دستیارش، سزار، با بازی کونراد ویت (Conrad Veidt) که در خواب راه میرود، بهره میبرد. فضای پر از سایه، آزار دهنده، غیر عادی و کابوس وار فیلم و شخصیت شرور دکتر کالیگاری و لوکیشنهایی چون کوچههای تنگ، درهای نامتقارن، اتاقهای کوچک و ساختمانهای وحشتناک، از عوامل موفقیت این فیلم و محبوبیت سبک اکسپرسیونیسم آلمانی بودند.
اف و مورنو (F. W. Murnau)، با فیلم صامت کلاسیک Sunrise (1927)، درباره مزرعهداری با بازی جرج اوبراین (George O’Brien) که در دام زن اغواگر شهری با بازی مارگارت لیوینگستون (Margaret Livingston) میافتد، سینمای اکسپرسیونیسم را توسعه داد. در این فیلم، زن اغواگر داستان، کشاورز را در زیر نور ماه قانع میکند تا همسر خود را غرق کند.
فریتز لانگ (Fritz Lang)، فیلمهای جنایی صامت تأثیرگذاری پس از جنگ جهانی اول ساخت و این ژانر را توسعه داد. یکی از کاراکترهای شناختهشده فیلمهای او، دکتر مابوسه بود که در دو فیلم Dr. Mabuse, The Gambler (1922) و The Testament of Dr. Mabuse (1933)، به نمایش گذاشته شد.
مهمترین فیلم لانگ، M (1931)، اولین فیلم مصوت او بود. این فیلم هیجانانگیز روانشناسانه اکسپرسیونیستی، درباره قاتل زنجیرهای کودکآزاری با بازی پیتر لور (Peter Lorre) بود که حرف M را روی لباس خود نقاشی کرده بود.
فیلمهای گنگستری در آغاز پیدایش صدا
فیلمهای گنگستری با پیدایش صدا در سینما، جذابیت بیشتری پیدا کردند و مخاطبان زیادی را به سالنهای سینما کشاندند. دوران ممنوعیت مشروبات الکلی و اتفاقاتی چون کشتار روزی سنت ولنتاین در سال 1929، جنایتکاران معروفی چون آل کاپون، جان دیلینجر، پرتی بوی فلوید و بیبی فیس نلسون و رشد جنایات سازمان یافته و خشونت در خیابانها، باعث افزایش فیلمهای گنگستری شد.
بسیاری از داستانهای گنگستری، بر اساس اخبار روزنامهها نوشته میشدند تا مخاطب را ترغیب به دیدن فیلم کنند. موج قاچاق، قمار و فاحشگی و سازمان یافتگی آن، باعث شد تا رؤسای گنگستر، تبدیل به قهرمانان خیابانی بشوند و تماشاگران، مشتاق دیدن نحوه به ثروت رسیدن این افراد بر پرده سینماها بودند. این فیلمها، نحوه آلوده کردن سیستم توسط گنگسترها و خشونت، ظلم، سرسختی و قانونشکنی خلافکاران را افشا میکردند.
سینمای جنایی با ظهور صدا و مخصوصا ساندافکت، به سرعت توسعه پیدا کرد. اولین فیلم کاملا دیالوگدار جنایی، فیلم The Lights of New York (1928) بود که با دیالوگهای هوشمندانه و صدای کشیده شدن تایر خودرو روی آسفالت و تیراندازی، تماشاگران را شیفته خود کرد. فیلم City Streets (1931) به کارگردانی رابرت مامولیان (Robert Mamoulian)، درباره دو عاشق با بازیهای گری کوپر (Gary Cooper) و سیلویا سیدنی (Sylvia Sydney) بود که زندگی خلافکارانه، مانع رسیدن آنها به هم شده بود. این اثر، فیلم مورد علاقه آل کاپون بود. فیلم Bad Company (1931) به کارگردانی تای گارنت (Tay Garnett)، اولین فیلمی بود که کشتار روز سنت ولنتاین را به نمایش گذاشت.
کمپانی برادران وارنر سردمدار فیلمهای استودیویی به شمار میآمد و سه ستاره این استودیو، ادوارد جی رابینسون، جیمز کاگنی و هامفری بوگارت، نماد مردان قدرتمند و سرسخت در فیلمهای گنگستری بودند. از دیگر ستارگان سینمای گنگستری در این زمان میتوان به پل مونی (Paul Muni) و جرج رفت (George Raft) اشاره کرد.
در این زمان، سه فیلم گنگستری که از اولین فیلمهای جنایی از زمان پیدایش صدا در سینما بودند، نشان از محبوبیت این نوع فیلمها در دهه میدهند. قهرمان این فیلمها که یا یک جنایتکار یا قاچاقچی مشروب بود، قهرمانی به تصویر کشیده میشد که به قلههای قدرت میرسید اما نهایتا در یک سکانس خشن، سرنوشتش شومش به نمایش گذاشته میشد زیرا سانسورچیهای سینمای آمریکا درخواست میکردند تا جنایتکاران در نهایت به سزای اعمال خود برسند.
دو فیلم بزرگ این سبک به صورت تقریبا همزمان توسط برادران وارنر به اکران گذاشته شدند و با تبدیل کردن تفنگهای تامی، کلاه و بارانی و کت به نشانههای یک گنگستر، الگوهایی برای ژانر جنایی ایجاد کردند.
فیلم Little Caesar (1930) به کارگردانی مروین لیروی (Mervyn LeRoy) و با بازی ادوارد جی رابینسون در نقش یک آدمکش بیرحم، زمخت و دونپایه به نام سزار انریکو باندلو که به یک گنگستر قدرتمند تبدیل میشود اما خیلی سریع سزای اعمال جنایتکارانهاش را میبیند، استعارهای از ال کاپون بود. ادوارد جی رابینسون را اولین ستاره بزرگ ژانر جنایی میدانند.
فیلم The Public Enemy (1931) به کارگردانی ویلیام ولمن (William Wellman)، جیمز کاگنی را در اولین نقش سینماییاش در نقش یک جنایتکار خشن، مغرور، ناهنجار و پرحرف به نام تام پاورز به نمایش گذاشت. سکانس حمله تام به دوست دخترش با یک تکه گریپ فروت سر میز صبحانه، بسیار معروف شد. در پایان فیلم، جنازه پاندپیچ شده تام پاورز خانه به خانه و دست به دست به خانه مادرش میرسد. داستان فیلم تقابل تام پاورز و برادر درستکارش با بازی دنالد کوک (Donald Cook) بود و فیلم به خوبی نشان داد که محیط زنگی تام پاورز چه تأثیری روی سرنوشت افرادی مانند او دارد.
فیلم Scarface: The Shame of the Nation (1932) به کارگردانی هوارد هاکس و محصولی از استودیو فیلمسازی هوارد هیوز، داستان خلافکار دیوانه قدرت، بیرحم، وحشی و نابالغی به نام تونی کامونته با بازی پل مونی را تعریف میکند که بر اساس شخصیت ال کاپون نوشته شده است. جرج رفت و آن دوراک (Ann Dvorak) دیگر ستارگان این فیلم بودند.
فیلم Scarface: The Shame of the Nation تصویری نمادین و بیپرده از گنگسترهای ایتالیایی آمریکایی مهاجر را نشان داد و دارای ۲۸ مرگ و اولین استفاده یک گنگستر از مسلسل بود. این فیلم به دلیل نمایش غیرانسانی از جنایتکاران که آنها را افرادی نشان داد که لایق همذاتپنداری و همدردی نیستند، مورد توجه سازمان کد هیس (Hays Code) که نسخه اولیه سازمان نظارت و ارزشیابی سنی فیلمها بود، قرار گرفت و دچار دردسرهای فراوانی برای اکران شد. نمایش آزاردهنده رفتار غیرمسئولانه و ناهنجار خلافکاران به گونهای بود که انگار فیلم در حال تشویق چنین رفتاری بود. سال ۱۹۸۳، برایان دی پالما (Brian De Palma) فیلم Scarface را بازسازی کرد و حتی این فیلم نیز به دلایل مشابه دچار دردسرهای فراوانی شد و مورد انتقاد قرار گرفت.
هر دو فیلم The Public Enemy و Scarface سعی کردند تا با ادعای نمایش چهره واقعی سبک زندگی خلافکاران از طریق انتشار بیانیههای رد مسئولیت، به انتقادها پاسخ دهند. فیلم Scarface با نمایش یادداشتی آغاز میشود که بیان میکند جامعه و دولت نسبت به واقعیت زندگی خلافکاری و گنگسترها بیتفاوت هستند. حتی مخاطبان نیز به دلیل ستایش زندگی و شخصیت خلافکارهای درون فیلمها مقصر شناخته شدند.
یادداشتهایی که قبل از نمایش دو فیلم The Public Enemy و Scarface نمایش داده شدند:
- هدف خالقین فیلم The Public Enemy این است که بیپرده بخشی از زندگی جامعه آمریکایی را به نمایش بگذارند و قصد مجلل و باشکوه نشان دادن زندگی خلافکاری را ندارند.
- این فیلم نمایشی از سلطه گنگسترها در آمریکا و بیتفاوتی و بیتوجه دولت به تهدیدی است که هر روز امنیت و آزادی ما را بیشتر تهدید میکند. هر واقعهای در این فیلم بازسازی رخدادی واقعی است و هدف این فیلم درخواست از دولت برای واکنش نشان دادن به این اتفاقات است. این دولت شماست، «شما» چه کاری حاضرید انجام دهید؟
تأثیر دستورالعملهای هیس بر فیلمهای گنگستری
پیدایش دستورالعملهای تولید هیس در اوایل دهه ۳۰ میلادی به معنای پایان نمایش گنگسترها به عنوان انسانهایی برجسته، خاص و باعظمت و همچنین نمایش خشونتبار زندگی گنگستری بود. سازمان کد هیس، مخصوصا پس از سال ۱۹۳۴ استودیوهای فیلمسازی را مجبور کرد تا اخلاقیات را در فیلمهای خود ترویج دهند و جنایتکاران را صرفا موجوداتی روانپریش نشان دهند و از نمایش آنها به عنوان قهرمانانی تراژیک یا حتی انسانهای معمولی خودداری کنند. این سازمان اصرار داشت که فیلمها نشان دهند که جنایت هیچ عاقبت خوشی ندارد و جزئیات سکانسهای مرگبار نیز کاهش پیدا کنند.
یکی از راههای مقابله استودیوهای فیلمسازی با این انتقادات و حمله منتقدانی که فیلمها را مایه شرم آمریکا میدانستند، معرفی کاراکترهای مدافع قانون مانند مأمورین فدرال، کارآگاههای خصوصی و انسانهای خوب و تغییر تمرکز فیلمهای جنایی روی آنها بود. شاید بهترین نمونه چنین فیلمهایی، فیلم G-Men (1935) به کارگردانی ویلیام کایلی (William Keighley) بود که جیمز کاگنی را در قامت یک مأمور FBI بیرحم و تشنه انتقام نشان میداد که برای مقابله با جنایت در میانه غربی آمریکا، به هر اقدامی دست میزند و به عنوان مأمور مخفی به سازمانهای جنایی نفوذ میکند. او اگرچه یک مأمور قانون بود اما مانند گنگسترهایی که فیلمهای جنایی نشان میدادند، بدبین، بیرحم و مغرور بود.
در فیلم Bullets or Ballots (1936)، ادوارد جی رابینسون نقش کارآگاه پلیسی را بازی میکند که به عنوان مأمور مخفی عضو یک گنگ نیویورکی میشود و در فیلم The Amazing Dr. Clitterhouse (1938) به کارگردانی آناتول لیتواک (Anatole Litvak)، رابینسون نقش یک متخصص جرم و جنایت را بازی میکند که عضو گنگ راکز ولنتاین میشود و کم کم نقشههای سرقت را طراحی میکند. رابینسون در فیلم I Am the Law (1938) نقش یک استاد رشته وکالت و یک دادستان را بازی میکند که به دنبال عدالت است. در فیلم T-Men (1947) به کارگردانی آنتونی مان، شباهتهای بین مأمورین سازمان خزانهداری آمریکا و کلاهبردارانی که تعقیب میکنند، سوژه فیلم بود و به شیوه شبهمستند، دستگیری جنایتکاران را به نمایش گذاشت.
در فیلمهای «هابیل و قابیل» که به ساب-ژانری از فیلمهای جنایی تبدیل شده بود، روی این مسئله تأکید میشد که جنایت راه موفقیت نیست. در فیلم Manhattan Melodrama (1934)، ویلیام پاول (William Powell) و کلارک گیبل (Clark Gable) نقش دو دوست دوران کودکی را بازی میکنند که زندگیهای کاملا متفاوتی را در پیش میگیرند و به عنوان یک دادستان و یک قاچاقچی، رو در روی هم قرار میگیرند. در فیلم Angels with Dirty Faces (1938)، جیمز کاگنی و پت اوبراین (Pat O'Brien)، دو دوست دوران کودکی در محلههای فقیر نشین هستند که یکی تبدیل به یک جنایتکار میشود و دیگری یک کشیش میشود. در نمای پایانی فیلم، این دو در راه صندلی الکتریکی برای آخرین بار با هم قدم میزنند.
ویلیام وایلر (William Wyler) در فیلم Dead End (1937) تلاشهای یک زاغهنشین نیویورکی با بازی سیلویا سیدنی (Sylvia Sidney) را به نمایش میگذارد که تلاش میکند برادرش تامی را که عضو یک گنگ خلافکاری است از دردسر نجات دهد. این فیلم اولین حضور سینمایی گروه بازیگری نوجوان Dead End Kids بود که بعدها تحت نامهای East Side Kids و The Bowery Kids نیز در سینما فعالیت کردند.
کاگنی و بوگارت، ستارههای برادران وارنر
در اواخر دهه ۳۰ میلادی، کمپانی برادران وارنر سه ستاره فوقالعاده بزرگ به نامهای جیمز کاگنی، رائول والش (Raoul Walsh)، کارگردانی بداخم و بداخلاق و بازیگر جدیدی به نام همفری بوگارت داشت که با بازی در نقش دوک منتی، یک قاتل فراری در فیلم The Petrified Forest (1936) به شهرت رسید.
در سال ۱۹۳۹، رائول والش فیلم The Roaring Twenties را ساخت که فیلمی واقعگرایانه، مستند مانند و تاریخی درباره زمان ممنوعیت مشروبات الکلی بود. کاگنی و بوگارت هر دو در این فیلم بازی کردن و نقش دو گنگستر رقیب را ایفا کردند. این آخرین فیلم گنگستری عظیم پیش از پیدایش فیلم نوآر در اوایل دهه ۴۰ میلادی بود و با سکانس مرگ بهیادماندنی کاراکتر جیمز کاگنی برگرفته روی پلههای ورودی یک کلیسا به پایان رسید که ارجاعی به Pieta، مجسمهای ساخته شده به دست میکلانجلو بوناروتی (Michelangelo Buonarotti)، مجسمهساز بزرگ ایتالیایی بود.
در سال ۱۹۴۰، رائول والش فیلم They Drive by Night را ساخت که ملودرامی رمانتیک درباره یک دو برادر راننده کامیون با بازیهای جرج رفت و همفری بوگارت بود. در این فیلم، جو، برادر بزرگتر توسط همسر روانپریش رئیسش با بازی آیدا لوپینو (Ida Lupino) اغوا میشود در حالی که به پیشخدمت ایستگاه کمپانی شرکت رانندگی که برای آن کار میکند نیز نیمنگاهی دارد و توسط همسر رئیسش به قتل متهم میشود.
فیلم High Sierra (1941) به کارگردانی والش برای اولین بوگارت را در نقشی قابل همذاتپنداری به عنوان یک جنایتکار پا به سن گذاشته به نام روی «Mad Dog» ارل به نمایش گذاشت که به تازگی از زندان آزاد شده است و عاشق دختر ساده و معصومی با بازی جون لزلی (Joan Leslie) میشود. در سکانس نهایی زیبای فیلم، روی ارل قهرمانانه خود را فدا میکند و تیرباران میشود.
شاید برای شما جالب باشد
- ۳۸ حقیقت از سریال How I Met Your Mother که احتمالا نمی دانید
- راز هیولاهای فیلم A Quiet Place
- بهترین فیلم های جنایی گنگستری غیر آمریکایی که باید ببینید
بوگارت بیشتر با فیلمهای نوآر شاهکاری که در آنها معمولا نقش کارآگاههای خصوصی را ایفا میکرد شناخته میشود. او در فیلم The Maltese Falcon (1941) به کارگردانی جان هیوستن (John Huston) نقش سم اسپید، یک کارآگاه خصوصی را بر اساس رمان دشیل همت (Dashiell Hammet) بازی میکند که به تنهایی سرآغاز سبک خاصی از فیلمهای نوآر و جنایی در دهه ۴۰ میلادی بود. او در این فیلم در مقابل مری استور (Mary Astor) که نقش یک زن اغواگر را بازی کرد، نقشآفرینی کرد.
در فیلم The Big Sleep به کارگردانی هوارد هاکس و بر اساس رمان ریموند چندلر (Raymond Chandler)، بوگارت نقش فیلیپ مارلو، یک کارآگاه خصوصی را بازی میکند و همبازی او لورن باکال (Lauren Bacall) است. این زوج در فیلم Key Largo (1948) بار دیگر به کارگردانی هوارد هاکس، دوباره در برابر هم بازی کردند. ادوارد جی رابینسون در این فیلم نقش جانی روکو، گنگستر بدنام را بازی کرد.
سینمای جنایی و نوآر در دهه 40
در دهه 40، فیلمهای جنایی، تحت تأثیر جنگ جهانی دوم، تاریکتر، خشنتر، خونینتر و منفیگرایانهتر شدند و سینمای نوآر، تأثیر زیادی بر ژانر جنایی گذاشت. گنگسترها، جای خود را به تجاری دادند که به نمایندگی از یک سازمان مخفی زیرزمینی فعالیت میکردند. اولین فیلم این جریان جدید، فیلم I Walk Alone (1948)، به کارگردانی بایرون هاسکین بود. در این فیلم، برت لنکستر (Burt Lancaster) نقش فرانکی مدیسون را بازی میکند؛ جنایتکار سابقی که در دنیای پس از جنگ، توسط همکارانش مورد خیانت قرار میگیرد و 14 سال را در زندان سپری میکند و پس از آزادی، سعی میکند تا سهمش را از همکار سابق با بازی کرک داگلاس (Kirk Douglas) بگیرد.
فیلمهای جنایی نوآر پس از جنگ، درباره قهرمانانی بودند که عشق، عامل سقوط آنها بود و سبک اکسپرسیونیسم، به وضوح در آنها دیده میشد. آلان لاد (Alan Ladd) در فیلم This Gun for Hire (1942)، نقش قاتل حرفهای گوشهگیر بیاحساسی را بازی کرد و جیمز کاگنی (James Cagney)، در فیلم White Heat (1949)، در قالب یک آدمکش خشن و روان پریش فرو رفت که به مادر خود وابسته بود و تنها، افراد جنایتکار را به قتل میرساند. این فیلم، بازگشت کاگنی به سینمای جنایی، پس از یک دهه بود. فیلم Gun Crazy (1949)، یک فیلم کالت رده B با بازی پگی کامینز (Peggy Cummins) و جان دال (John Dall)، درباره زوجی فراری بود که شروع به کشت و کشتار کردند. فیلم The Postman Always Rings Twice (1946)، از اولین فیلمهای «جذابیت مرگبار» بود و داستان فردی خانهبدوش، با بازی جان گارفید (John Garfield) را تعریف میکند که توسط یک زن متأهل اغواگر، با بازی لانا ترنر (Lana Turner)، ترغیب میشود تا شوهر او را به قتل برساند.
نیکلاس ری (Nicholas Ray) در اولین فیلم خود، فیلم نوآر اندوهبار They Live by Night (1949)، داستان یک جنایتکار فراری و زن مورد علاقهاش را تعریف میکند که از قانون فراری هستند. فارلی گرنجر (Farley Granger) و کتی اودانل (Kathy O’Donnell)، ستارگان این فیلم بودند. فیلم نوآر خونین Out of the Past (1947)، نگاهی دوباره به فیلمهای ملودرام درباره قهرمانی محکوم به شکست بود. در این فیلم، رابرت میچام (Robert Mitchum)، نقش کارآگاه خصوصی خسته و ناامید و کرک داگلاس نقش خلافکار خشنی را بازی کردند که عاشق زن بیرحم و اغواگری با بازی جین گریر (Jane Greer) میشوند. از دیگر فیلمهای نوآر خشن این دوره، میتوان به فیلم کم بودجه Detour (1945) به کارگردانی ادگار اولمر (Edgar Ulmer) و The Killers (1946) به کارگردانی رابرت سیودماک (Robert Siodmak) اشاره کرد.
یکی از بهترین فیلمهای نوآر هیجان انگیز این دهه، فیلم Double Indemnity (1944) بود. در این داستان، بارابارا استنویک (Barbara Stanwyck)، نقش زن بیرحم جذابی را بازی میکند که یک فروشنده بیمه، با بازی فرد مکمورای (Fred MacMurray) را ترغیب میکند تا شوهرش را به قتل برساند. فیلم تاریک Sunset Boulevard (1950) نیز درباره یک فیلمنامهنویس آثار رده B، با بازی ویلیام هولدن (William Holden) است که ماجرای مرگ خود را از طریق فلشبک بیان میکند.
جین تیرنی (Gene Tierney)، در فیلم Laura (1944)، نقش زن جوانی را بازی میکند که قربانی رئیس خود، یک روزنامهنگار معروف، با بازی کلیفتون وب (Clifton Webb) میشود. او در فیلم ملودرام Leave Her to Heaven (1945)، نقش قاتل قسیالقلبی را ایفا میکند که برادر شوهر خود را در دریاچه غرق میکند.
فیلم Cloak and Dagger (1946)، به کارگردانی فریتز لانگ، به دلیل سکانس مبارزه تن به تن خونین طولانی بین قهرمان داستان، با بازی گری کوپر و مأمور مخفی دشمن معروف شد.
فیلمهای روانشناسانه هیچکاک
آلفرد هیچکاک (Alfred Hitchcock)، با ساخت فیلمهای جنایی هیجانانگیز روانشناسانه، نقش بسزایی در توسعه ژانر جنایی داشت. او در فیلم معمایی روانشناسانه Spellbound (1946)، از نظریه فرویدی مدرن و علاقه عموم به تحلیل انگیزههای روانی، برای خلق تعلیق استفاده کرد. از دیگر فیلمهای او درباره شخصیتهای دچار مشکلات روانی که به جنایت روی میآورند، میتوان به Shadow of a Doubt (1943)، درباره قاتل معروف merry widow، Rope (1948)، درباره پرونده قتل لپلود و لوب در سال 1924، Strangers on a Train (1951) درباره بازیکن تنیسی که مرد روانپریش جامعهستیزی را در قطار ملاقات میکند و درگیر ماجرای قتلی میشود، Dial M for Murder (1954)، درباره زن پولداری که متوجه میشود، شوهر قصد دارد او را به قتل برساند، Rear Window (1954)، Vertigo (1958)، North by Northwest (1959) و Psycho (1960) اشاره کرد.
دهه 50 میلادی
در دهه 50، ضدقهرمانان گنگستر، جای خود را به سازمانهای جنایی دادند و اکشن تنشآفرین، پسزمینه واقعگرایانه، شخصیتپردازی غنی و نمایش جامعه به عنوان شخصیتی بیمار، بیاخلاق و فاسد از المانهای اصلی یک فیلم جنایی بودند. فیلم Force of Evil (1948)، اولین فیلم آبراهام پولونسکی (Abraham Polonsky)، سرنوشت محتوم برادر بزرگتر یک وکیل فاسد وال استریت را به نمایش میگذارد که توسط خلافکاران کشته میشود. فیلم نوآر کلاسیک The Big Heat (1953) به کارگردانی فریتز لانگ، درباره یک کارآگاه انتقامجو است که قصد دارد تا شهر را از شر سازمانهای جنایی خلاص کند. خشنترین سکانس فیلم، نمایش بیپرده سوختن صورت یک زن است.
فیلم On the Waterfront (1954)، قاچاق را در باراندازهای تاریک و غمزده نیویورک و سلطه سازمانهای جنایی به قاچاق کالا را نمایش داد. در این فیلم، مارلون براندو (Marlon Brando)، نقش بوکسور بازنشستهای را بازی میکند که انتقام برادرش را که وکیل یک قاچاقچی بوده، میگیرد. در فیلم The Big Combo (1955)، یک پلیس نیمه دیوانه، به کمک دوست دختر سابق یک گنگستر، یک سازمان جنایی را از بین میبرد. اوج پارانویایی جمعی ناشی از جنگ سرد، در فیلم جنایی ملودرام نوآرگونه تعلیق آمیز پارانویید Kiss Me Deadly (1955) به کارگردانی رابرت آلدریچ (Robert Aldrich) به نمایش در آمد. در این فیلم، رالف میکر (Ralph Meeker)، نقش یک کارآگاه خصوصی سرسخت را بازی میکند که متوجه میشود یک بمب اتم در شهر مخفی شده است.
فیلمهای جنایی درباره قاتلین هفتتیر به دست، قهرمانان مضطرب و جنایتکاران واقعی، رایج بودند و اغلب، دارای کاراکترهای ملموس و کاریزماتیک بودند. فیلم Machine Gun Kelly (1958) به کارگردانی راجر کورمن (Roger Corman)، زندگی یک سارق بانک را نمایش میدهد و راب اشتایگر (Rob Steiger) در فیلم Al Capone (1959)، نقش بزرگترین گنگستر دوران ممنوعیت مشروبات الکلی، آل کاپون را ایفا میکند. فیلم The Rise and Fall of Legs Diamond (1960)، داستان لگز دیاموند، قاچاقچی معروف الکل را تعریف میکند و فیلم King of the Roaring 20s (1961)، ماجراهای آرنولد راثستاین، قمارباز بدنام دهه 20 را نمایش میدهد. فیلم The St Valentine’s Day Massacre (1967)، نگاهی به نبرد خونین میان آل کاپون و باگز موران میاندازد. فیلم پر زد و خورد Bloody Mama (1969)، اولین فیلمی بود که یک زن را به عنوان رئیس یک سازمان مافیایی نمایش داد و فیلم Dillinger (1973)، نگاهی به زندگی جان دیلینجر، سارق بانک معروف انداخت.
همچنین، مجموعه فیلمهای جیمز باند که بر اساس داستانهای یان فلمینگ (Ian Fleming) ساخته شدند، در توسعه سینمای جاسوسی بسیار تأثیرگذار بودند. جیمز باند، خیلی سریع تبدیل به مأمور مخفی مورد علاقه مخاطبان شد و گجتها، خودروهای لوکس و پیشرفته، شرورانی که قصد نابودی دنیا را دارند و دخترانی زیبا که جیمز باند را همراهی میکنند، از ویژگیهای ثابت فیلمهای جیمز باند بودند.
خشونت بیپرده در عصر جدید
با پیدایش سیستم ردهبندی سنی جدید و اعمال استانداردهایی در فیلمسازی در دهه 50 میلادی، فیلمهای جنایی، رویکرد بزرگسالانه بیشتری گرفتند. موضوعاتی ممنوع، مانند استفاده بیرویه از مواد مخدر و اعتیاد، در فیلم The Man with the Golden Arm (1955) به شکلی بیپرده به نمایش گذاشته شدند. در این فیلم، فرانک سیناترا نقش درامری مضطرب را بازی میکند که به مواد مخدر اعتیاد دارد. این اولین فیلم هالیوودی بود که به موضوع اعتیاد پرداخت. فیلم The Desperate Hours (1955) به کارگردانی ویلیام وایلر (William Wyler)، درباره سه مجرم فراری است که خانوادهای را در منطقهای مسکونی در ایندیاناپلیس به گروگان میگیرند. در فیلم Point Blank (1967)، لی ماروین (Lee Marvin)، نقش دزدی بیاخلاق را بازی میکند که قصد دارد از همکاران سابقش انتقام بگیرد.
فیلم تأثیرگذار Bonnie and Clyde (1967) به کارگردانی آرتور پن (Arthur Penn)، فرمول زن و مرد فراری از قانون را تکرار کرد و خشونت فیلم، انعکاسی از تفکر ضداستبدادی دهه 60 در آمریکا بود. این فیلم، به شکلی بیپرده و واقعگرایانه، دو جنایتکار سرخوش پوپولیست را بر اساس دو دزد واقعی در دوران رکود اقتصادی، کلاید بارو و بانی پارکر به تصویر کشید که به شیوهای اسلپ استیک از بانکها دزدی میکردند. پایان بیپرده و اسلوموشن فیلم، تماشاگران را وحشتزده کرد. وارن بیتی (Warren Beatty) و فی داناوی (Faye Dunaway) با بازی در این فیلم، در سینما جاودانه شدند و فیلمسازان دیگر نیز به پیروی از آرتور پن، شروع به ساخت فیلمهایی با نگاه انتقادی به جامعه مدرن آمریکایی کردند.
فیلم A Clockwork Orange (1971)، ساخته استنلی کوبریک که در ابتدا، دارای درجه سنی X (غیر قابل پخش) بود، به عنوان ماجراهای مردی که به تجاوز، خشونت و بتهوون علاقه دارد، تبلیغ شد. در این فیلم، انگلستان در قرن 21، به شکلی هجوگونه به نمایش در آمده و گروههای خلافکاری، آزادانه در خیابانها پرسه میزدند و شهروندان عادی را مورد هدف قرار میدادند. این فیلم باعث شد تا بسیاری به تقلید از آن، اقدام با ارتکاب جرم کنند و به همین دلیل، پخش فیلم فورا ممنوع اعلام شد. فضای ترسناک، رعبانگیز و تکاندهنده این فیلم، باعث خلق سوالات مضمونی و اخلاقی زیادی، از جمله «چگونه شر را میتوان از تمدن مدرن حذف کرد؟» شد. فیلم جنجالی Straw Dogs (1971)، به کارگردانی سم پکینپا (Sam Peckinpah)، درباره یک استاد دانشگاه آمریکایی طرفدار صلح، با بازی داستین هافمن (Dustin Hoffman) است که پس از تجاوز به همسرش توسط دو کشاورز، راهی مسیری پر از خشونت میشود.
هالیوود جدید
با کنار گذاشته شدن دستورالعمل تولید هیس در اواخر دهه ۶۰، فیلمسازان آزاد بودند تا به سوژههایی بپردازند که تا آن زمان تابو به حساب میآمدند. اولین نمونههای فیلمهای هالیوود جدید، فیلم Bonnie and Clyde به کارگردانی آرتور پن (Arthur Penn)، فیلم سینما وریته Mean Streets به کارگردانی مارتین اسکورسیزی درباره یک گنگستر جوان و دوست همیشه در دردسرش و فیلم Bring me the Head of Alfredo Garcia درباره گنگهای مکزیکی به کارگردانی سم پکینپا بودند. فیلم Bonnie and Clyde یکی از پرفروشترین فیلمهای سال ۱۹۶۷ بود و کاندید دو جایزه اسکار از جمله جایزه اسکار بهترین فیلم شد اما زیر سایه فیلم Godfather، گم شد.
فیلمهای مافیایی
در موج جدید هالیوود، فیلمهای گنگستری نیز تغییر کردند و حماسههای گنگستری متحول شدند. دو فیلم The Godfather (1972) و دنباله آن، فیلم The Godfather Part II (1974) هر دو به کارگردانی فرانسیس فورد کاپولا (Francis Ford Coppola) و بر اساس رمان ماریو پوزو (Mario Puzo)، موفقترین فیلمهای «مافیایی» به شمار میآیند. هر دو فیلم حماسهای از خشونت، خیانت و روابط درون یک خانواده جنایی شکل گرفته در سیسیلی، ایتالیا را به نمایش میگذارند که در نیویورک سکنی میگزینند و به اندازه دولت آمریکا قدرتمند میشوند. مایکل کورلئونه با بازی ال پاچینو (Al Pacino)، پسر جوان خانواده است که از جنگ بازگشته است و شغل خانوادگی را ادامه میدهد.
هر دو فیلم دارای سکانسهای مرگ خونین از جمله مرگ سانی کورلئونه با بازی جیمز کان (James Caan) بودند که به رگبار بسته میشود. قسمت دوم فیلم The Godfather اولین فیلم دنبالهای است که برنده جایزه اسکار میشود. تا پیش از این دو فیلم، مافیا به ندرت در فیلمهای هالیوودی به نمایش در میآمد که برای مثال میتوان به فیلم New York Confidential (1954) اشاره کرد. قسمت سوم فیلمهای The Godfather در سال ۱۹۹۰ با بازی ال پاچینو، دایان کیتون (Diane Keaton) و تالیا شایر (Talia Shire) به نمایش درآمد.
تکثیر فیلمهای مافیایی در ژانر جنایی
موفقیت باورنکردنی دو فیلم The Godfather باعث شد تا فیلمهای جنایی در دهه ۷۰ دوباره جان بگیرند. علاوه بر بازی در فیلم The Godfather، ال پاچینو در فیلمهای جنایی کلاسیک دیگری به کارگردانی فیلمسازان بزرگی چون سیدنی لومت (Sidney Lumet) و برایان دی پالما بازی کرد. در فیلم Serpico (1973)، او نقش یک پلیس نیویورکی درستکار را بازی میکند که با پلیسهای فاسد، یکتنه میجنگد. در فیلم Dog Day Afternoon (1975) او و معشوقش درگیر یک دزدی بانک میشوند که به بیراهه میرود. در بازسازی فیلم Scarface، پاچینو نقش گنگستر دون کوبایی را بازی میکند که در پایان فیلم همه جا را به رگبار میبندد. در فیلم Carlito's Way (1993)، پاچینو نقش کارلیتو بریگانته، یک قاچاقچی مواد مخدر لاتین را بازی میکند که برای فرار از جرم و جنایت، به نیویورک پناه میبرد.
فیلم کمبودجه اما شاهکار The Conversation (1974) به کارگردانی فرانسیس فورد کاپولا، یک بررسی کاراکتر تأثیرگذار درباره یک متخصص جاسوسی شهروندان با بازی جین هکمن (Gene Hackman) است که درگیر یک قتل میشود. در پایان فیلم، این متخصص متوجه میشود که خود قربانی تجهیزاتی شده که از آنها استفاده میکند. در فیلم Straight Time (1978)، داستین هافمن (Dustin Hoffman) نقش یک دزد بازنشسته خودمخرب به نام مکس دمبو را بازی میکند که سعی میکند جنایت را کنار بگذارد.
فیلم گنگستری Once Upon a Time in America (1984) به کارگردانی سرجیو لئونه (Sergio Leone)، یک فیلم طولانی و گاهی گیجکننده با جزئیات تاریخی فراوان است که داستانی را در بازه زمانی ۵۰ سال تعریف میکند. این فیلم درباره رابطه بین دو گنگستر یهودی به نامهای مکسی با بازی جیمز وودز (James Woods) و نودلز با بازی رابرت دنیرو است که با هم بزرگ شدهاند. فیلم The Untouchables (1987) به کارگردانی برایان دی پالما یک فیلم اکشن جنایی هیجانانگیز درباره مأموران فدرال به سرپرستی الیوت نس با بازی کوین کاستنر (Kevin Costner) است که به دنبال راهی برای دستگیری ال کاپون با بازی رابرت دنیرو هستند. یک پلیس باتجربه ایرلندی با بازی شان کانری و یک پلیس جوان ایتالیایی آمریکایی با بازی اندی گارسیا (Andy Garcia)، الیوت نس را یاری میکنند.
برادران کوئن با فیلم Miller's Crossing (1990)، فیلمی گنگستری در شهری شرقی در آمریکای دهه ۳۰ میلادی ساختند. در این فیلم، آلبرت فینی (Albert Finney) نقش لئو اوبراین، رهبر یک گنگ ایرلندی را بازی میکند که متوجه میشود شریکش، تام، با بازی گابریل بایرن (Gabriel Byrne)، عاشق معشوقهاش، با بازی مارشا گی هاردن (Marcia Gay Harden) است. لئو همچنین با یک گنگستر ایتالیایی و دستیارش خشنش در جنگ است.
مایک نیوول (Mike Newell) در سال ۱۹۹۷، فیلم جنایی بیوگرافی هیجانانگیز Donnie Broscoe (1997) را بر اساس عملیات نفوذ FBI به یک خانواده مافیایی در نیویورک ساخت. در این فیلم، جانی دپ (Johnny Depp) نقش یک پلیس جوان را بازی میکند که با نام دانی براسکو عضو یک خانواده مافیا میشود و به لفتی، یک شرخر مافیایی با بازی ال پاچینو به چشم یک استاد نگاه میکند و به همین دلیل در وفاداری به FBI دچار تردید میشود.
تأثیر اسکورسیزی در سینمای جنایی
مارتین اسکورسیزی، بارها به خانوادههایی که توسط جنایت از هم پاشیدهاند، در فیلمهایش پرداخته است. بازیگر اکثر فیلمهای پرتنش او، رابرت دنیرو بود. سهگانه جنایی اسکورسیزی، شامل دو فیلم مافیایی در دهه 90 میشود. اولین فیلم این سهگانه، فیلم Mean Streets (1973) بود که اسکورسیزی را به شهرت رساند. این فیلم، درباره خلافکارانی خردهپا در محله «ایتالیای کوچک» در نیویورک است.
دو فیلم دیگر این سهگانه که هر دو توسط نیکولاس پیلجی (Nicholas Pileggi) نوشته شدند، فیلمهای GoodFellas (1990)، اقتباسی از رمان Wiseguy، بر اساس زندگی واقعی هنری هیل، خلافکاری فراری و Casino (1995) درباره یک خانواده مافیایی در لاس وگاس دهههای 60 و 70 میلادی بودند.
او همچنین، فیلمهای Taxi Driver (1976)، Raging Bull (1980) و Cape Fear (1991) را ساخت. از فیلمهای جدید او، میتوان به Gangs of New York (2002)، درباره خیابانهای بیقانون نیویورک در اواخر قرن 19 و The Departed (2006)، بازسازی فیلم هنگ کنگی Internal Affairs، درباره یک پلیس مخفی و خلافکاری که به نیروی پلیس نفوذ کرده، فیلم The Wolf of Wall Street بر اساس زندگی جوردن بلفورت فعال بورس بدنام آمریکایی و فیلم حماسی The Irishman درباره رابطه یک خلافکار ایرلندیتبار با مافیای ایتالیایی و عواقب زندگی خلافکارانهاش اشاره کرد.
کوئنتین تارانتینو
در اوایل دهه 90 میلادی، کوئنتین تارانتینو فیلمنامهنویس، فیلمهای جنایی خشن و به شدت غیرطبیعی ساخت. اولین فیلم او، فیلم هیجان انگیز جنایی به شدت خشن Reservoir Dogs (1992)، درباره شش سارقی بود که با شکست مواجه میشوند و باید با پیامدهای آن کنار بیایند.
دو فیلم True Romance (1993) و Natural Born Killer (1994) نیز توسط او نوشته شدند. موفقیتهای او با فیلم کمدی تاریک خشن Pulp Fiction (1994)، ملغمهای از سه داستان جنایی درهمآمیخته ادامه پیدا کرد.
ژانر جنایی در تلویزیون
محبوبیت تلویزیونی باعث پیدایش سریالهای تلویزیونی با موضوعات کارآگاهی و پلیسی شد. سریال بریتانیایی The Avengers (1960)، درباره مأمور جنتلمنی به نام جان استید و همکار او اما پیل بود که تبدیل به یک اثر کالت شد. سریالهای آمریکایی 77 Sunset Strip (1958 – 1963)، The Streets of San Francisco (1972 – 1977) با بازی کارل مالدن (Karl Malden) و مایکل داگلاس (Michael Douglas)، Kojak (1973 – 1978) با بازی تلی ساوالاس (Telly Savalas) به نقش مأمور پلیس علاقهمند به آبنبات، Switch (1975 – 1978) با بازی ادی آلبرت (Eddie Albert) با نقش یک پلیس بازنشسته و رابرت وگنر (Robert Wagner) به نقش یک خلافکار بازنشسته، Charlie’s Angels (1976 – 1981) و Murder, She Wrote (1984) درباره ماجرای نویسنده رمانهای معمایی، جسیکا فلچر با بازی انجلا لنزبری (Angela Lansbury)، از جمله سریالهای شناختهشده هستند. سریال Derrick در آلمان بسیار معروف شد و در کشورهای مختلف، از جمله ایران به نمایش در آمد. کاراکتر والتر وایت در سریال Breaking Bad، یک تولیدکننده متامفتامین بود و بر خلاف سریالهای جنایی دیگر، این بار، قهرمان یک جنایتکار بود.
دیگر زیرشاخهها
اکشن جنایی
در فیلمهای اکشن جنایی خشونت حرف اول را میزند. جول سلبو (Jule Selbo)، فیلمنامهنویس آمریکایی معتقد است نمیتوان ژانرهای جنایی و اکشن را از هم جدا کرد. به گفته او، این دو ژانر بدون همدیگر معنایی ندارند و باید همواره در تعادل باشند. فیلمهای Fast & Furious نمونههای متأخر این ساب-ژانر بودند که البته در قسمتهای آخر بیشتر به سمت اکشنهای ابرقهرمانی متمایل شدهاند.
کمدی جنایی
این زیرشاخه، ترکیبی از فیلمهای جنایی و کمدی است. کمدی مافیایی، با نگاهی طنز به جنایات سازمانیافته نگاه میکند. طنز این فیلمها، ناشی از بیکفایتی خلافکاران یا کمدی سیاه است. از جمله این فیلمها، میتوان به Analyze This، The Pope of Greenwich Village، Lock, Stock and Two Smoking Barrels، In Bruges، Mafia! و Tower Heist اشاره کرد.
درام جنایی
فیلمهای درام جنایی روی چالشها و کشمکشهای اخلاقی جنایتکاران تمرکز میکنند. این فیلم ها از این نظر با فیلمهای جنایی هیجانانگیز متفاوت هستند که روی نمایش واقعگرایانه و تاریک دنیای جنایتکارانه به جای تمرکز روی خشونت و اکشن تأکید دارند. این فیلمها در ابتدا دارای المانهای برجسته فیلمهای هیجانانگیز بودند و با فیلمهای The Godfather، Goodfellas و فیلم Once Upon a Time in America سر و شکل گرفتند.
جنایی هیجانانگیز
این فیلمها، آثار جنایی هستند که قهرمان آنها، به نحوی درگیر یک جنایت شده و یا یک نیروی محقق است یا قربانی است. هر چند که برخی فیلمهای اکشن، ممکن است جنایی و هیجانانگیز نیز نامیده شوند، اما توجه اصلی یک فیلم جنایی هیجان انگیز، درام و روشهای تحقیقاتی و ارتکاب جرم است. از جمله این آثار، میتوان به Untraceable، Silence of the Lambs، Heat، Seven، Witness، Memories of Murder، The Call و Running Scared اشاره کرد.
فیلمهای داکویتی
با شکلگیری و گسترش داکویتها (دار و دستههای گنگستری هندی) از دهه ۴۰ تا ۷۰ میلادی، بسیاری از فیلمهای هندی آنها را سوژه فیلمهای خود کردند تا جایی که ساب-ژانر داکویتی ایجاد شد. این ساب-ژانر با فیلم Aurat (1940) به کارگردانی محبوب خان متولد شد که در سال 1957 توسط خود او با نام Mother India بازسازی شد. فیلم Mother India کاندید جایزه اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان شد و ژانر داکویتی را در کنار فیلم Gunga Jumna (1961) به کارگردانی دیلیپ کومار (Dilip Kumar) به دنیا معرفی کرد. دیگر فیلمهای محبوب این ساب-ژانر شامل فیلم Desh Mein Ganga Behti Hai (1961) به کارگردانی راج کاپور (Raj Kapoor) و فیلم Mujhe Jeene Do (1963) به کارگردانی مونی باتاچارجی (Moni Bhattacharjee) میشوند.
اکمل خان، بازیگر پاکستانی، در دو فیلم داکویتی Malangi (1965) و Imam Din Gohavia (1967) بازی کرد. Khote Sikkay (1973)، Mera Gaon Mera Desh (1971) و فیلم Khuchhe Dhaage (1973) به کارگردانی راج خوسلا (Raj Khosla) دیگر فیلمهای داکویتی مشهور هستند.
معروفترین فیلم داکویتی را میتوان فیلم Sholay (1975) یا «شعله» با بازی دارمندرا (Dharmendra)، آمیتاب باچان (Amitabh Bachchan) و امجد خان در نقش جبار سینگ معرفی کرد. این فیلم ماسالا (فیلمهای هندی که ژانرهای مختلف را ترکیب میکنند) ترکیبی از فیلمهای داکویتی مانند Mother India و Gunga Jumna و وسترنهای اسپاگتی، مخصوصا فیلمهای کلینت ایستوود بود و اصطلاح وسترن داکویتی یا وسترن کاری را به وجود آورد. این فیلم المانهایی از فیلم Seven Samurai به کارگردانی آکیرا کوروساوا (Akira Kurosawa) نیز قرض گرفت و تبدیل به یک اثر کلاسیک در ژانر جنایی شد. موفقیت بینظیر این فیلم در سراسر دنیا باعث پیدایش فیلمهای مشاب زیادی شد که از آنها میتوان به فیلم Ganga Ki Saugandh (1978) با بازی آمیتاب باچان و امجد خان اشاره کرد.
فیلم تمیل Theeran Adhgaaram Ondru (2017) با بازی کارتی (Karthi)، درباره راهزنان است و حوادث راهزنی واقعی در تمیل نادو بین سالهای 1995 تا 2005 را نمایش میدهد. وینوت (Vinoth)، کارگردان فیلم، برای تکمیل فیلمنامه، دو سال درباره راهزنان تمیل تحقیق کرد.
سرقت و فرار
فیلمهای درباره سرقت در دهه 50 توسعه یافتند. فیلم The Asphalt Jungle (1950( یک فیلم نوآرگون فوقالعاده در ساب-ژانر سرقت و فرار بود که دستهای از خلافکاران را نشان میداد که نقش سرقت از یک جواهر فروشی را با دقت میچینند. در پایان شعرگون فیلم، دیکس هندلی با بازی استرلینگ هیدن (Sterling Hayden)، عضوی از این دسته سارق که به شدت مجروح شده است، به مزرعه پدرش بازمیگردد و میمیرد. در فیلم سیاه و هوشمندانه The Killing (1956) به کارگردانی استنلی کوبریک (Stanley Kubrick)، استرلینگ هیدن نقش رهبر دستهای از سارقان را بازی میکند که میخواهد برای آخرین بار از یک پیست مسابقات اسبسواری سرقت کند و بازنشسته شود اما همهچیز مانند نقشه پیش نمیرود و سرنوشتی فاجعهبار در انتظار او و همدستانش است.
در فیلم Odds Against Tomorrow (1959 به کارگردانی رابرت وایز (Robert Wise) که اولین فیلم نوآر با قهرمانی سیاهپوست به شمار میآید، هری بلافونته (Harry Belafonte) نقش جانی اینگرام، خواننده مقروض و معتاد یک باشگاه شبانه را بازی میکند که با یک قاتل روانپریش با بازی رابرت رایان (Robert Ryan) و یک پلیس فاسد با بازی اد بگلی (Ed Begley) همکاری میکند تا از یک بانک سرقت کنند. در پایان فیلم، اگرچه قانون به دنبال آنها است، اما این سه نفر همدیگر را از پای درمیآورند.
در فیلم کمدی Ocean's 11 (1960)، دین مارتین (Dean Martin)، سمی دیویس جونیور (Sammy Davis Jr.) و فرانک سیناترا (Frank Sinatra)، اعضای گروه Rat Pack، نقش اعضای یک دسته سارق به رهبری دنی اوشن، کهنهسرباز جنگ جهانی دوم را بازی میکنند که از پنج کازینو در لاس وگاس سرقت میکنند. نقشه سرقت آنها موفقیت آمیز است اما پول به سرقت رفته از کوره قبرستانی در سن فرانسیسکو سر در میآورد. فیلم The Thomas Crown Affair (1968) ترکیبی از یک سرقت بزرگ و فیلمهای رمانتیک بود. استیو مککوئین (Steve McQueen) در این فیلم نقش یک سارق بانک ثروتمند و فی داناوی (Faye Dunaway) نقش یک کارشناس بیمه را بازی میکنند که عاشق هم میشوند. سکانس بازی شطرنج این دو، یکی از سکانسهای کلاسیک سینما است. در فیلم The Italian Job (1969)، چارلی کروکر با بازی مایکل کین (Michael Caine) نقشه سرقت از کارخانه اتومبیلسازی فیات را طراحی میکند و با ایجاد یک ترافیک سنگین، با استفاده از مینی کوپر، از دست قانون فرار میکند.
فیلم The Doberman Gang (1972) به عنوان شگفتانگیزترین سرقت انجام شده تبلیغ شد. یک خلافکار سابق و دوستانش، گلهای از سگهای دوبرمن را تربیت میکنند تا از یک بانک سرقت کنند. در فیلم کمدی The Hot Rock (1927) به کارگردانی پیتر یتس (Peter Yates)، چهار دزد به سرپرسی جان دورتموندر، با بازی رابرت ردفورد (Robert Redford)، در تعقیب الماسی به نام سنگ صحرا هستند. فیلم The Sting (1973) که برنده جایزه اسکار شد، رابرت ردفورد و پل نیومن را دوباره با هم متحد کرد تا نقش دو کلاهبردار را در شیکاگوی دوران ممنوعیت قاچاق الکل و رکود اقتصادی بازی کنند که میخواهند از یک قاچاقچی نیویورکی با بازی رابرت شاو (Robert Shaw) انتقام بگیرند. در فیلم The Getaway (1972) به کارگردانی سم پکینپا (Sam Peckinpah)، استیو مککوئین و الی مکگرا (Ali McGraw) پس از سرقت از بانک، از مرز تگزاس به مکزیک فرار میکنند. در فیلم Charley Varrick (1973) به کارگردانی دان سیگل (Don Siegel)، والتر متیو (Walter Matthau) پس از سرقت پولهای شسته شده یک سازمان جنایی، از دست یک قاتل حرفهای با بازی جو دان بیکر (Joe Don Baker) فرار میکند.
فیلمسازان بریتانیایی استودیو ایلینگ نیز در این دوران فیلمهای کمدی در ساب-ژانر سرقت ساختند. چارلز کریچتون (Charles Crichton) فیلم The Lavender Hill Mob را در سال ۱۹۵۱ با بازی الک گینس (Alec Guinness) در نقش رانندهای چند میلیون پوند شمش طلا ساخت که در نهایت یک میلیون پوند از شمشهای طلا را میدزدد. الک گینس برای بازی در این فیلم کاندید جایزه اسکار شد. گینس همچنین در فیلم The Ladykillers) به کارگردانی الکساندر مکندریک (Alexander Mackendrick) بازی کرد. او در این فیلم نقش یک سارق نابغه را بازی میکند که به همراهی تعدادی دزد شیرین عقل، نقشه سرقت ۶۰ هزار پوند را عملی میکند اما با پیرزن مالک ساختمان با بازی کیتی جانسون (Katie Johnson) درگیر میشوند. برادران کوئن در سال ۲۰۰۴ این فیلم را بازی تام هنکس (Tom Hanks) بازسازی کردند.
فیلم محلهای
فیلمهای محلهای، به فرهنگ و مشکلات محلههای آفریقایی آمریکایی در آمریکا میپردازند. این فیلمها، الزاما جنایی نیستند، اما اغلب، داستانی پیرامون فعالیتهای غیرقانونی دارند. از جمله این فیلمها، میتوان به Menace II Society و Boyz n the Hood اشاره کرد.
درام قانونی
در اواسط دهه 50 میلادی، درامهایی تعلیقآمیز درباره قانون که معمولا داستان را در دادگاهها تعریف میکنند، مورد توجه قرار گرفتند. در این فیلمها، در دادگاهی پر تنش، وکلا در برابر هم قرار میگیرند و با هم دوئل میکنند. مقابله داوود و گولیات در این فیلمها موضوع رایجی است و رویارویی یک فرد معمولی با یک شرکت بزرگ قدرتمند، سوژه محبوبی در این نوع فیلمها است و خوب و بد معمولا مشخص هستند. البته موضوعات گستردهای چون نژاد، جنایات جنسی، اعدام و اخلاقیات نیز در این فیلمها به وفور دیده میشوند. درامهای قانونی معمولا دارا مضامین هیجانانگیزی مانند قتل، خیانت، فریب، تبعیض و جنسیت هستند و پیچشها و شگفتیها، انگیزههای غیرمعمول، کشمکشهای اخلاقی و وکیلهای عدالتخواه که از متهمان بیگناه دفاع میکنند، از رایجترین ابزارهای داستانی در این فیلمها به شمار میآیند.
یکی از ماندگارترین فیلمهای درام قانون، فیلم Anatomy of a Murder (1959) به کارگردانی آتو پرمینگر (Otto Preminger) است که در آن، جان استیوارت (John Stewart) نقش یک وکیل ساده در شهری کوچک را بازی میکند که از یک افسر ارتش در برابر اتهام قتل دفاع میکند.
بسیاری از فیلمهای درام قانونی برگرفته از وقایع تاریخی هستند. برای مثال فیلم Inherit the Wind (1960) برگرفته از دادگاه میمون در سال ۱۹۲۵ است و اسپنسر تریسی (Spencer Tracy) و فردریک مارچ (Fredric March) بازیگران آن هستند. فیلم Judgment at Nuremberg (1961) ماجرای معروف دادگاه جنایات جنگ جهانی دوم در نورمبرگ است. فیلم Witness for the Prosecution (1957) که بر اساس نمایشنامه آگاتا کریستی (Agatha Christie) ساخته شده است، از نمونههای معروف فیلمهای درام قانونی بر اساس منابع تخیلی است.
برجستهکردن نقصهای سیستم قضایی نیز از دیگر موضوعات محبوب در این فیلمها است. در فیلم Twelve Angry Men (1957) به کارگردانی سیدنی لومت، نشان داده میشود که مبحوس شدن در یک اتاق، تبعیض نژادی و مشکلات شخصی هیئت منصفه چگونه میتواند به شکلی ناعادلانه سرنوشت یک نفر را رقم بزنند. فیلم They Won't Believe Me (1947) درباره مرد سرخوش ولنگاری به نام لورنس بالنتاین با بازی رابرت یانگ (Robert Young) است که به قتل متهم میشود. در انتهای فیلم، بالنتاین با پریدن از پنجره خودکشی میکند زیرا تصور میکند که به اعدام محکوم میشود اما هیئت منصفه او را بیگناه اعلام کرده بود.
فیلم To Kill a Mockingbird (1962) تبعیضهای نژادی در جنوب آمریکا را به نمایش میگذارد. اتیکس فینچ با بازی گرگوری پک (Gregory Peck) یک وکیل محترم در شهر کوچکی است که به دلیل دفاع از یک جوان سیاهپوست مورد آزار همسایههایش قرار میگیرد. فیلم A Place in the Sun (1951) به کارگردانی جرج استیونز (George Stevens) و بازی مونتگومری کلیفت (Montgomery Clift) درباره کارگر جوانی است که عاشق یک زن پولدار از طبقههای بالای جامعه میشود اما دوستدختر سابق خود را که مانند او از طبقههای پایین جامعه است، مانع رسیدن به عشق خود میبیند و به جرم قتل او متهم میشود.
دنیای زیرزمینی بمبئی
در اوایل دهه ۷۰ میلادی نسل جدیدی از فیلمهای گنگستری پدیدار شدند که پسزمینه محلههای تاریک بمبئی را برای تعریف داستان خود انتخاب میکرد و به همین دلیل به فیلمهای زیرزمینی بمبئی معروف شدند. در این فیلمها، ماجراهای واقعی گنگسترهای بمبئی سوژه داستان بودند و فیلمهایی بر اساس خلافکارهای بدنامی چون حاجی مستان و داوود ابراهیم یا گنگ D-Company ساخته شدند. این فیلمها فضای شهرهای بمبئی، داراوی و جوهو را نشان میدادند و گنگسترها از گویشهای تاپوری یا اصطلاحات خیابانی بمبئی استفاده میکردند.
زوج فیلمنامه نویسی سلیم و جواد پیشگام این نوع از فیلمهای جنایی بودند. این با فیلمهایی چون Zanjeer (1973) و Deewar (1975) که فیلمهای تاریک و خشن بودند، کار خود را شروع کردند. این دو مضامین محلی فیلمهایی چون Mother India یا Gunga Jumna را به محلههای مدرن شهری منتقل کردند، به فضای اجتماعی اقتصادی و اجتماعی سیاسی هندوستان در دهه ۷۰ میپرداختند و انعکاسی از نارضایتی از جامعه و افزایش رشد محلههای فقیرنشین بودند. فقر، فساد و جرم و جنایت در شهر و همچنین مضامین ضدفرهنگی سوژههای رایج فیلمهای سلیم و جواد بودند و تیپ «مرد جوان خشمگین» که معمولا آمیتاب باچان ایفاگر آن بود، از ارکان اصلی این فیلمها شد.
در اواسط دهه ۷۰، فیلمهای اکشن خشن درباره گنگسترهای شهری و داکویتها بسیار محبوب بودند. سلیم و جواد با همکاری آمیتاب باچان، این جریان جدید را راه انداختند. فیلم Zanjeer و مخصوصا فیلم Deewar نمادهای اصلی این ساب-ژانر هستند. در فیلم Deewar، یک پلیس در برابر برادرش، یک گنگستر که بر اساس حاجی مستان، قاچاقچی و گنگستر اهل بمبئی نوشته شده بود و آمیتاب باچان نقش آن را بازی کرد، باعث محبوبیت این ساب-ژانر در سایر نقاط دنیا شد و دنی بویل (Danny Boyle) آن را کلید شناخت سینمای هند میداند. فیروز خان از دیگر بازیگران معروف این ساب-ژانر بود.
فیلم Satya (1998) به کارگردانی رام گوپال ورما (Ram Gopal Verma) و فیلم Company (2002) بر اساس گنگ D-Company، چهرهای میخکوبکننده از دنیای جنایت بمبئی به نمایش گذاشتند و واقعگرایی و خشونت بیپرده ایندو مثالزدنی است. دیگر فیلم قابل توجه این ساب-ژانر، فیلم Black Friday (2004) بر اساس کتابی به همین نام نوشته حسین زیدی است که به ماجراهای بمبگذاری خونین سال ۱۹۹۳ در بمبئی میپردازد.
فیلم Slumdog Millionaire (2009)، از این ساب-ژانر و مخصوصا فیلم Deewar الهام گرفته است. همچنین فیلمهای Satya، Company، Deewar و Amar Akbar Anthony شباهتهایی با فیلمهای قهرمانانه خونین سینمای هنکگنگ مخصوصا در دهه ۸۰ میلادی دارند. فیلم Deewar در سال ۱۹۷۹ در هنگ کنگ با نام The Brothers بازسازی شد و الهامبخش جان وو (John Woo) برای ساخت فیلم A Better Tomorrow (1986)، پرچمدار فیلمهای قهرمانانه خونین بود.
فیلم پلیسی
درام پلیسی یا درام جنایی پلیسی ساب-ژانری از درام و جنایی است که تمرکز آن، افسر پلیس، کارآگاه یا دپارتمانی از یک سازمان نظامی است که برای رسیدن به حقیقت و بازداشت و متوقف کردن خلافکاران فعالیت و تحقیق میکند. آثاری که درباره کارآگاههای خصوصی یا متهمان و جنایتکاران مورد هدف پلیس هستند، جز این آثار حساب نمیشوند. در اکثر این آثار، هویت جنایتکار تا لحظات آخر مخفی باقی میماند که به این نوع فیلمها whodunit نیز گفته میشود. اما برخی از فیلمها نیز هویت جنایتکار را در ابتدا به مخاطب نشان میدهند و یک داستان کارآگاهی وارانه را تعریف میکنند. با این حال، هسته اصلی و عنصر تعریفکننده چنین فیلمهایی نمایش نحوه کار پلیس و پروسههای یک تحقیق جنایی است و موضوعاتی چون علوم قانونی، کالبدشکافی، جمعآوری مدرک، مجوز گشت، بازجویی و محدودیتهای قانونی، از موضوعات رایج این فیلمها و سریالها هستند.
اگر چه از آغاز قرن بیستم فیلمهای پلیسی نیز وجود داشتند، اما هالیوود جدید عرصه تبلور این فیلمها در دهه ۷۰ با الهام از فیلمهای نوآر بود و بسیاری از این فیلمها، شکلهای تحولیافته داستانهای کارآگاهی فیلمهای نوآر بودند. پلیسهای ضدقهرمان معمولا سرخود و بدون در نظر گرفتن قانون فعالیت میکردند و از افسران معمولی پلیس متفاوت بودند. پیدایش فیلمسازانی چون فرانسیس فورد کاپولا و مارتین اسکورسیزی، مرزهای حساسیت سانسورچیها را در زمینههای مواد مخدر و خشونت جابجا کرد.
فیلم The French Connection (1971) کارآگاهانی خستگی ناپذیر را نشان میداد که از ضدتاکتیکهای خشن و ناهنجارانه برای مقابله با جنایت استفاده میکردند. جین هکمن نقش جیمی «Popeye» دویل و روی شایدر (Roy Scheider) نقش بادی روسو، دو کارآگاه مبارزه با مواد مخدر را بازی میکنند که با حلقه قاچاق مواد مخدر بینالمللی مقابله میکنند. دنباله این فیلم با نام French Connection II (1975) توسط جان فرانکنهایمر ساخته شد و دویل برای مقابله با قاچاق مواد مخدر به مارسی در فرانسه سفر کرد. دو اسپین آف نیز برای فیلمهای The French Connection ساخته شد. فیلم The Seven-Ups (1973) به کارگردانی فیل دآنتونی (Phil D'Antoni) ماجراهای بادی روسو را در قامت یک کارآگاه نیویورکی سرسخت به نمایش گذاشت و روی شایدر دوباره این نقش را ایفا کرد. در فیلم Badge 373 (1973) نیز رابرت دووال (Robert Duvall) نقش یک پلیس انتقامجو را بازی میکند.
فیلم Dirty Harry (1971) اولین فیلمی بود که کلینت ایستوود نقش کارآگاه سرخود و کلهشق، «Dirty» هری کلهن یا هری کثیف را بازی کرد. فیلم Dirty Harry به کارگردانی دان سیگل درباره مقابله هری کثیف با یک قاتل سریالی به نام اسکورپیو بود و ششلول مگنوم بزرگ هری کلهن و فساد سازمانی اداره پلیس سنفرانسیسکو از دیگر نقاط برجسته آن بودند. پس از این که اسکورپیو به دلیل بیکفایتی پلیس آزاد میشود، هری که از قاون به ستوه آمده، او را میکشد. او که از نظر خودش عدالت را اجرا کرده، با رضایت نشان پلیس خود را دور میاندازد.
فیلم Dirty Harry در زمان خود به دلیل نمایش یک کارآگاه پلیس که به قانون احترام نمیگذارد، بسیار جنجالساز شد و چهار دنباله برای آن با نامهای Magnum Force (1973)، The Enforcer (1976)، Sudden Imapct (1983) و The Dead Pool (1988) ساخته شدند.
در سال 1993، کلینت ایستوود در فیلم In The Line of Fire نقش یک مأمور مخفی پا به سن گذاشته را بازی میکند که مأمور محافظت از رئیس جمهور از یک آدمکش حرفهای است.
فیلم Heat (1995) به کارگردانی مایکل مان (Michael Mann) برای اولین بار ال پاچینو و رابرت دنیرو را در مقابل هم قرار داد. داستان این فیلم درباره رویارویی یک پلیس و یک سارق است که از نظر رفتاری نمیتوان این دو را به خوب و بد تقسیم کرد. این دو انسانهایی هستند که هر کدام مصمم برای رسیدن به اهدافشان هستند.
سکانس مکالمه این دو در کافه اکنون یکی از سکانسهای نمادین تاریخ سینما است. مکالمه این دو نشان میدهد که اگرچه آنها در دو جبهه مخالف هستند، اما همدیگر را درک میکنند و حتی همدیگر را کامل میکنند و شاید اگر شغلهایشان آنها را در برابر هم قرار نداده بود، میتوانستند به عنوان دو رفیق با هم قهوهای بنوشند. سکانس پایانی فیلم، استعارهای از رابطه یین-یانگ این دو است. دنیروی در حال مرگ، رو به دوربین نشسته است و پاچینوی پیروز به دوربین پشت کرده است. این دو به نشانه احترامی که برای هم قائلاند، دستهای هم را میفشرند و با هم خداحافظی میکنند. به عقیده بسیاری از منتقدان، فیلم Heat بهترین فیلم جنایی پلیسی تمام ادوار است.
ساب-ژانر پلیسی در تلویزیون محبوبیت بسیار زیادی دارد و همواره چندین سریال پلیسی در حال پخش از شبکههای تلویزیونی هستند.
سریال Inspector Rex یک سریال پلیسی اتریشی بود که در سراسر دنیا محبوب شد. این سریال درباره یک سگ پلیس از نژاد جرمن شپرد به نام رکس و صاحبش، کارآگاه ریچارد موسر بود. رکس قبلا یک سگ جوخه خنثیسازی بمب بود که پس از کشته شدن صاحبش، توسط موسر به سرپرستی گرفته میشود. تیم موسر متشکل از ارنست استاکینگر، پیتر هولرا و کریستیان باک بود. دکتر لئو گراف مسئول بررسی صحنه جرم و کالبدشکافی بود که با توضیحات صریحش از صحنه جرم باعث اشمئزاز همکارانش میشد. موسر در فصل چهارم سریال توسط یک قاتل سریالی کشته شد و کارآگاه الکساندر برنتنر جای او را گرفت.
رکس معمولا جان همکارانش را در لحظههای حساس نجات میداد، جنایتکاران را میگرفت، سرنخها را بو میکشید و قربانیان کودک را نجات میداد و البته با شیطانیهای خاص خودش، موسر و دیگر همکارانش را مخصوصا هنگام بازجویی آزار میداد. سریال Inspector Rex تمهای جدی را با لحظات بامزه ترکیب میکرد. برای مثال، علاقه رکس به ساندویچ و عروسک و مداخلههایی که در زندگی شخصی صاحبش میکند، از لحظات بامزه این سریال بودند.
سریال Les Petits Meurtres d'Agatha Crhistie یک سریال پلیسی بر اساس داستانهای کارآگاهی آگاتا کریستی بود. سری اول این سریال در دهه ۳۰، سری دوم در اواسط دهه ۵۰ و دهه ۶۰ و سری سوم این سریال که در سال ۲۰۲۱ پخش میشود داستانهای در دهه ۷۰ میلادی را تعریف میکنند.
سریال Tatort یک سریال پلیسی آلمانی است که از سال ۱۹۷۰ پخش آن در آلمان غربی آغاز شد و اکنون در آلمان، اتریش و سوئیس پخش میشود.
سریال سهگانه Police Cadet متشکل از سه سریال Police Cadet '84، سریال Police Cadet '85 و سریال Police Cadet '88 بود و تونی لیونگ چیو وای (Tony Leung Chiu-Wai) نقش افسر پلیس جوان، چونگ وای کیت را از زمان شروع به کار در آکادمی پلیس تا فعالیت به عنوان کارآگاه پلیس بازی کرد.
سریال C.I.D که از سال ۱۹۹۵ پخش آن آغاز شده است، یک سریال پلیسی هندی است که از شبکه سونی پخش میشود و ماجراهای کارآگاههای اداره پلیس شهر بمبئی است. شیواجی ساتام (Shivaji Satam)، آدیتیا سریواستاوا (Aditya Srivastava)، دایاناند شتی (Dayanand Shetty)، دینش پادنیس (Dinesh Phadnis)، هریشیکش پاندی (Hrishikesh Pandey)، ویوک ماشرو (Vivek Mashru)، جسویر کائور (Jasveer Kaur)، آنشا سعید، نارندرا گوپتا (Narendra Gupta) و شرادا موساله (Shraddha Musale)، بازیگران این سریال هستند.
سریال Fabian of the Yard را اولین سریال پلیسی در بریتانیا میدانند. این سریال که از سال ۱۹۵۴ تا ۱۹۵۵ روی آنتن بود، بر اساس خاطرات افسر پلیس اسکاتلند یارد، کارآگاه رابرت فابین ساخته شد و نکات مشترک زیادی با سریال Dragnet داشت. همانطور که سریال Dragnet اولین سریال تلویزیونی با کاراکترهایی ثابت بود، سریال Fabian of the Yard نیز اولین سریال بریتانیایی با همین ویژگی بود. در هر دو سریال، قهرمان سریال در حال شرح داستان است و هر دو نسخههایی داستانی از جنایات واقعی را تعریف میکنند. در پایان هر قسمت نیز سرنوشت جنایتکار به نمایش گذاشته میشود. در نمای پایانی سریال Fabian of the Yard، بروس ستون (Bruce Seton)، بازیگر نقش رابرت فابین پشت میزی مینشیند و کم کم چهره او به رابرت فابین واقعی تغییر میکند. حتی در یکی از اپیزودهای این سریال، رابرت فابین واقعی حضور پیدا میکند و داستان واقعی پشت آن اپیزود را تعریف میکند.
در سریال Dixon of Dock Green، جک وارنر (Jack Warner) در حالی نقش جرج دیکسون را بازی میکند که این کاراکتر در فیلم The Blue Lamp به قتل رسیده بود. این سریال از سال ۱۹۵۵ تا ۱۹۷۶ روی آنتن بود و کاراکتر جرج دیکسون تبدیل به نماد یک کارآگاه پلیس انگلیسی شد. دیکسون ارتقاهای شغلی بسیاری گرفت و در نهایت گروهبان اداره پلیس شد. در فصل پایانی سریال، دیکسون با بازی جک وارنر ۸۰ ساله، بازنشسته شد و تمرکز سریال به افسران پلیس جوان زیردستش منتقل شد.
سریال No Hiding Place با همکاری اداره پلیس اسکاتلند یارد ساخته شد. ریموند فرانسیس (Raymond Francis)، نقش تام لاکهارت، یک کارآگاه پلیس را بازی میکند. نام این سریال در طول زمان پخشش از سال ۱۹۵۷ تا ۱۹۶۷ تغییرات زیادی داشت. این سریال با نام Murder Bag آغاز شد و با ارتقا لاکهارت در سال ۱۹۵۹ به Crime Sheet تغییر کرد. نام این سریال در همان سال ۱۹۵۹ به No Hiding Place تغییر کرد و اکنون نیز به همین نام عروف است.
سریال Z-Cars ماجراهای دو تیم از افسران پلیس با بازیهای برایان بلسد (Brian Blessed)، جوزف بریدی (Joseph Brady)، جیمز الیس (James Ellis) و جرمی کمپ (Jeremy kemp) بود که در خودروهای فورد زفیرس خود در خیابانها گشت میزنند. سریال Z-Cars بر خلاف دو سریال Fabian of the Yard و Dixon of Dock Green، چهره خاکستری از پلیس نشان میداد و محبوبیت زیاد آن منجر به ساخت سه اسپین آف به نامهای Softly, Softly، Barlow at Large و Second Verdict شد.
سریال Gideon's Way یک سریال جنایی بر اساس رمانهای جان کریسی (John Creasey) بود. در این سریال، جان گرگسون (John Gregson) نقش فرمانده اسکاتلند یارد، جرج گیدین را بازی میکرد و الکساندر دویون (Alexander Davion) نقش کارآگاه پلیس و دستیار او، رجینالد جساپ (Reginald Jessup)، یان روسیتر (Ian Rossiter)و بیسیل دینیام (Basil Dignam) از دیگر بازیگران این سریال بودند.
سریال New Scotland Yard از سال ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۴ از شبکه itv پخش میشد و ماجراهای دو افسر دپارتمان تحقیقات جنایی در اسکاتلند یارد جدید بود.
سریال The Sweeney ماجراهای جوخه پرنده پلیس لندن و شغل ۲۴ ساعته و بدون تعطیلی آنها در پیگیری خطرناکترین جنایتکاران لندن را به نمایش میگذارد. در این سریال، جان ثاو (John Thaw) نقش جک ریگن، کارآگاه پلیس را بازی میکند که شرایط شغلی او را به پلیسی پوست کلفت، سرسخت و همواره مست تبدیل کرده است. خشونت بالا، لوکیشنهای متعدد، صراحت و فیلمنامههای فوقالعاده، تحولی در سریالهای جنایی پلیسی بودند. این سریال آنقدر محبوب بود که دو فیلم بر اساس آن در سالهای 1976 و 1978 در زمان پخش سریال و یک فیلم در سال ۲۰۱۲ اکران شدند.
سریال The Gentle Touch اولین سریال پلیسی در بریتانیا با یک کاراکتر زن به عنوان قهرمان بود. این سریال از سال ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۴ از ITV پخش شد. به تبع آن، سریال Juliet Bravo درباره یک افسر پلیس زن بود که فرمانده ایستگاه پلیس شهر خیالی هارتلی در لنکشایر شد.
سریال Prime Suspect از معروفترین سریالهای پلیسی بریتانیا است. هلن میرن (Helen Mirren) در این سریال نقش کارآگاه پلیس، جین تنیسون را بازی میکند که علاوه بر حل معماهای مختلف، باید در محیطی کاملا مردانه که در اکثر اوقات به موفقیت او حسادت میشود، قد علم کند. در عین حال، زندگی شخصی جین تنیسون نیز در سریال بسیار مورد توجه بود.
سریال Law & Order: UK اقتباسی از سریال معروف Law & Order برای بریتانیا بود. این سریال از سال ۲۰۰۹ تا سال ۲۰۱۴ از شبکه ITV پخش شد و بسیاری از اپیزودهای آن، بازسازی یا اقتباسی از اپیزودهای سریال آمریکایی بودند.
سریال Suspects مانند یک فیلم مستند و با دیالوگهای بداههپردازیشده ساخته میشود و ماجراهای افسران پلیس، جک وستون با بازی دمین مالونی (Damien Molony)، چارلی استیل با بازی کلیر هوپ اشیتی (Claire-Hope Ashitey) و رئیس آنها، مارتا بلامی با بازی فی ریپلی (Fay Ripley) است که جنایتهای مختلف را بررسی میکنند.
سریال No Offence درباره تیمی از کارآگاهان اداره پلیس منچستر با بازی جوانا اسکنلن (Joana Scanlan) در نقش کارآگاه ویو دیرینگ است که جنایتهای مختلف را متوقف میکنند.
سریال Dragnet را میتواند پیشگام سریالهای جنایی پلیسی در دنیا دانست. این سریال کار خود را از سال ۱۹۴۹ به عنوان یک برنامه رادیویی آغاز کرد و در سال ۱۹۵۱ به یک سریال تلویزیونی تبدیل شد. بسیاری از عناصر سریالهای پلیسی برای اولین بار در سریال Dragnet به نمایش گذاشته شدند و نمایش چهرهای طبیعی از چارچوبهای سازمانی، اصطلاحات تخصصی و مشکلات حقوقی از ویژگیهای بارز این سریال بود. سریال Dragnet به استانداردی برای دقت در جزئیات داستان در سریالها و فیلمهای جنایی تبدیل شد. البته سریال Dragnet بارها به تقدیس افسران پلیس متهم شد و تصویری سیاه و سفید از پلیس و جنایتکاران به نمایش میگذاشت. این سریال فاقد پیچیدگیها و کشمکشهای اخلاقی بود اما در برخی از اپیزودهای این سریال نیز جنایتکاران قابل همذاتپنداری و پلیسهای فاسد نیز به نمایش گذاشته شدند. اگرچه این سریال قصد داشت تا اداره پلیس لس آنجلس را به عنوان «آدمهای خوب» نشان دهد اما بسیاری از کاراکترهای سریال، غیر قابل درک و غیر طبیعی بودند. سریال Dragnet با مشاوره اداره پلیس لس آنجلس و حمایت کامل آن ساخته شد و شاید به همین دلیل افسران پلیس لس آنجلسی تقریبا همیشه آدمهای خوب داستان بودند.
سریال Adam-12 که توسط سازندگان سریال Dragnet ساخته شد، ماجراهای دو افسر پلیس لس آنجلسی بود که به عنوان واحد 1-Adam-12 در خیابانهای لسآنجلس گشت میزدند. مارتین میلنر (Martin Milner) و کنت مککورد (Kent McCord) بازیگران این سریال بودند که قصد داشت تا چهرهای واقعی از یک روز کاری پلیسهای لسآنجلس را به نمایش بگذارد. این سریال از سال ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۵ روی آنتن بود و تأثیر زیادی روی شناساندن اصطلاحات پلیسی به جامعه داشت.
سریال The Untouchable بر اساس تلاشهای الیوت نس، مأمور فدرال با گنگسترهای زمان ممنوعیت مشروبات الکلی در شیکاگو بود. این سریال، در ابتدا دو اپیزود از سریال Desilu Playhouse بود اما آنقدر مورد توجه قرار گرفت که تبدیل به یک سریال مستقل شد. دو قسمت ابتدایی سریال تحت عنوان Scarface Mob که ماجرای تلاش الیوت نس با بازی رابرت استک برای دستگیری ال کاپون بود، در سینماها اکران شدند. در دیگر اپیزودهای این سریال، الیوت نس سراغ دیگر گنگسترهای بزرگ آمریکایی رفتند و زمانی که دیگر هیچ شخصیت تاریخی برای اقتباس باقی نمانده بود، نویسندگان سریال شروع به خلق کاراترهای جدید کردند.
سریال Police Story یک سریال آنتولوژی بود که توسط جوزف وامبو (Joseph Wambaugh)، کارآگاه پلیس لس آنجلس ساخته شد. فرمت آنتولوژی این سریال این امکان را به وامبو داده بود تا کار افسران پلیس را به شکلی پیبرده و واقعگرایانه از زوایای مختلف به نمایش بگذارد. نمایش شغل پلیسی از نگاه یک زن، متهم شدن یک پلیس صادق به فساد، مشکلات یک پلیس تازهکار، زندگی سخت یک پلیس مخفی، دردسرهای پس از بازنشستگی و سر و کله زدن افسران پلیس با جنبههای فیزیکی و روانی مجروحیت در حین انجام وظیفه در این سریال به شکلی طبیعی و قابل باور به نمایش گذاشته شده بودند. برخی از کاراکترهای این سریال در بیش از یک قسمت از آن حضور داشتند و تونی لو بیانکو (Tony Lo Bianco)، دان مردیث (Don Meredith)، جیمز فارنتینو (James Farentino) و ویک مارو (Vic Morrow) از بازیگران مطرح این سریال بودند. سریال Police Story دارای اسپینآفهای Police Woman و Man Undercover بود و در فصل آخر تبدیل به سلسله غیرمنسجمی از فیلمهای دو ساعته شد.
در سریال Kojak، تلی ساوالاس (Telly Savalas) نقش کارآگاه کارکشته نیویورکی، کوجک را بازی کرد. این سریال از سال ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۸ روی آنتن بود. تلی ساوالاس در سال ۱۹۸۹ بار دیگر نقش کوجک را این بار به عنوان رهبر جوخه مبارزه با جنایتهای بزرگ بازی کرد. این سریال در سال ۲۰۰۵ با بازی وینگ ریمس (Ving Rhames) در نقش کوجک بازسازی شد.
سریال Hill Street Blues دارای داستانهایی در هم تنیده در هر قسمت بود و از اولین سریالهای جنایی بود که به اندازه زندگی حرفهای پلیسها، به زندگی شخصی آنها نیز اهمیت میداد. سبک این سریال مانند مستند بود و کاراکترهای پلیسها، انسانهایی معمولی دارای مشکلات شخصی و طیف شخصیتی خاکستری بودند که هیچوقت از گناه مصون نبودند.
سریال Cagney & Lacey درباره دو کارآگاه پلیس زن در نیویورک بود که دو زندگی متفاوت داشتند. شارون گلس (Sharon Gless) نقش کریستین کاگنی را بازی کرد که فقط به زندگی حرفهای اهمیت میداد و تاین دیلی (Tyne Daly) نقش مری بث لیسی، یک مادر شاغل و حساس را بازی کرد. مگ فاستر در ابتدا نقش کاگنی را بر عهده داشت اما پس از کنسل شدن سریال توسط CBS و بازگشت آن به دلیل درخواستهای طرفداران، شارون گلس جایگزین فاستر شد.
سریال Law & Order یکی از طولانیترین و پرطرفدارترین سریالهای جنایی پلیسی است. سریال Law & Order از سال ۱۹۹۰ تا سال ۲۰۱۰ روی آنتن بود و رسیدگی به جنایات را در دو قسمت دستگیری جنایتکار و محاکمه او به نمایش میگذاشت. موفقیت این سریال باعث شد تا اسپین آفها و نسخههای زیادی از آن در سراسر دنیا ساخته شوند.
این سریال در آمریکا دارای شش اسپین آف است. سریال Law & Order: Special Victim Unit که پخش آن از سال ۱۹۹۹ آغاز شده است، به جنایتهای حساسی مانند تجاوز و آزار کودکان میپردازد. سریال Law & Order: Criminal Intent روی جنایتهای عظیم از زاویه دید جنایتکار و پروسه دستگیری آنها از منظر روانی تمرکز میکرد. سریال Law & Order: Trial by Jury روی محاکمه در دادگاه از دید دادستان و وکیل مدافع تمرکز میکرد. سریال Conviction بیشتر به جنبه قضایی جنایات از نگاه دادستان توجه داشت و سریال Law & Order: LA تقریبا فاقد ویژگیهای یک درام دادگاهی و بیشتر یک سریال پلیسی بود. سریال Law & Order: Organized Crime جدیدترین اسپینآف این سریال با تمرکز روی جنایتهای سازمان یافته است که برای فصل دوم تمدید شده است. در حال حاضر فقط سریال Law & Order: Special Victim Unit و Law & Order: Organized Crime در حال پخش هستند و باقی اسپین آفهای Law & Order کنسل شدهاند.
دو سریال Law & Order: Special Victim Unit و Law & Order: Criminal Intent در مسکو بازسازی شدهاند. سریال Law & Order: Criminal Intent با نام Paris enquetes criminelles در فرانسه بازسازی شد. سریال Law & Order: UK نیز بازسازی نسخه اصلی سریال Law & Order در بریتانیا است.
سریال NYPD Blue به کشمکشهای درونی و خارجی کارآگاهان کلانتری پانزدهم منهتن میپرداخت و به دلیل استفاده از ناسزاگویی و برهنگی که در سریالهای پلیسی بیسابقه بودند، بدنام شد.
سریال Homicide: Life on the Street داستان واحد قتل پلیس بالتیمور را تعریف میکرد. اگرچه این سریال هیچوقت بینندگان زیادی نداشت اما از نظر منتقدان سریال برجستهای به شمار میرفت. این سریال روی فعالیتهای واحد به عنوان یک تیم تمرکز داشت اما کاراکترهای کارآگاه فرانک پمبلتون و کارآگاه جان مانچ محبوب شدند و در چند قسمت از سریال Law & Order نیز دیده شدند. این سریال دارای داستانهای طولانی بود که چندین قسمت را در بر میگرفتند. برای مثال، ماجرای قتل یک کودک در فصل اول، ۱۳ قسمت به طول انجامید. همچنین سیاستهای درون سازمانی پیچیده نیز در این سریال بسیار مورد توجه بودند و به نظر میرسید که سریال قصد دارد بگوید که برای پیشرفت، روابط شخصی مهمتر از قابلیتهای فردی است.
مجموعه CSI که با سریال CSI: Crime Scene Investigation آغاز به کار کرد، از دیگر سریالهای به شدت معروف پلیسی در دنیا است که سه اسپین آف از آن ساخته شد. سریال SCI: Miami و CSI: NY بسیار موفق بودند و تقریبا ۱۰ سال روی آنتن بودند اما سریال CSI: Cyber پس از یک فصل کنسل شد. تمرکز اصلی سریال CSI، همانطور که از نامش پیداست، روی علوم قانونی و بررسی صحنه جرم است. در این سریال، محققین پلیس نه تنها به دنبال این هستند که چه کسی جنایت را انجام داده است، بلکه چگونگی وقوع حادثه را نیز کشف میکنند. سریال CSI الهام بخش سریالهای پلیسی متعددی از جمله Body of Proof، Bones، Crossing Jordan، Cold Case، Without a Trace، Criminal Minds، Numbers و The Mentalist بود.
سریال The Shield درباره واحد آزمایشی از پلیس لس آنجلس بود که از یک کلیسا به عنوان مقر خود استفاده میکرد. مایکل چیکلیس (Michael Chiklis)، ایفاگر نقش ویک مکی، فرمانده این واحد بود که از هیچ عملی برای اجرای عدالت سر باز نمیزند. سریال The Shield از سال ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۸ از شبکه FX پخش شد و به دلیل نمایش خشونت پلیس و اقعگرایی بسیار مورد توجه قرار گرفت.
سریال NCI که اسپین افی از سریال JAG بود، از سال ۲۰۰۳ روی آنتن رفت. داستان این سریال ماجراهای تیمی از سرویس تحقیق جنایات نیروی دریایی آمریکا است که جنایات مربوط افسران نیروی دریایی ارتش آمریکا را بررسی ميکنند. این سریال نه تنها یکی از پربینندهترین سریالهای تاریخ آمریکا است، بلکه هنوز در حال پخش است و دو اسپین آف از آن به نامهای NCI: Los Angeles و NCIS: New Orleans ساخته شد که پخش سریال NCIS: Los Angeles هنوز ادامه دارد.
سریالهای Castle، The Mentalist، Monk و Psych، بخشی از جریان سریالهای عمدتا کمدی درباره مشاورین و کارآگاههای خصوصی هستند که با پلیس همکاری میکنند. اکثر سریالهای این جریان زودگذر، دارای یک کاراکتر اصلی با قدرت استنتاج فوقالعاده یا مهارتهای روانشناسی بودند.
سریال Brooklyn Nine Nine، یک سریال پلیسی کمدی درباره کارآگاهان کلانتری ۹۹ پلیس بروکلین است که اگرچه دارای هجویات و ارجاعات متعددی به فیلمهای پلیسی است، اما به پروندههای در حال بررسی به اندازه طنز اهمیت میدهد. دیگر ویژگی بارز این سریال، اهمیت آن به چالشهای روز جامعه آمریکا، از جمله شمولگرایی و خشونت پلیس است.
فیلم یاکوزا
فیلم یاکوزایی یا یاکوزا ایگا، ساب-ژانری از سینمای جنایی است که روی زندگی سندیکاهای جنایات سازمانیافته یا یاکوزا تمرکز دارد. در دوران سینمای صامت، باکوتو (که بعدها تبدیل به یاکوزا شد) به عنوان سارقینی رابینهود-گون به نمایش درمیآمد.
در دهه ۵۰ و ۶۰ میلادی استودیو نیکاتسو فیلمهای یاکوزایی بر اساس فیلمهای گنگستری هالیوودی و استودیو توئی، فیلمهای نینکیو ایگا یا شوالیهای با داستانهایی مربوط به دوران میجی و تاایشو میساخت که عمدتا حول محور قانونشکنانی بودند که با انجام اعمال قهرمانان رستگار میشدند.
در نقطه مقابل نینکیو ایگا، فیلمهای جیتسوروکو ایگا یا فیلمهای واقعی بر اساس داستانهای جنایی واقعی در دهه ۷۰ محبوب شدند. این فیلمها تصویری قابل احترام از یاکوزا و ریشههای سامورایی آنها به نمایش نمیگذاشتند و آنها را جنایتکارانی بیرحم نشان میدادند.
۱۰ فیلم جنایی درباره یاکوزا که حتما باید ببینید
در سینمای صامت، فیلمهای جنایی ژاپنی، باکوتو را به شکل یک قهرمان به نمایش میگذاشتند. در این فیلمها شخصیتهای تاریخی به عنوان قهرمانان افسانهای به نمایش گذاشته میشدند که انسانهای تنها بودند که ناچار به جرم و جنایت دست میزدند اما به دنبال راهی برای رستگاری بودند. کونیسادا چوجی (Kunisada Chuji) از معروفترین چهرههای باکوتو بود که سوژه فیلم سه قسمت A Diary of Chuji Travels به کارگردانی دایسوکه ایتو (Daisuke Ito) بود. در جنگ جهانی دوم، سینمای ژاپن ابزار پروپاگاندای دولت ژاپن بود و نمایش باکوتو کم کم فراموش شد. فیلم Drunken Angel به کارگردانی آکیرا کوروساوا اولین نمایش یاکوزا در سینمای پس از جنگ ژاپن به شمار میآید هر چند که فاقد بسیاری از ویژگیهای رایج فیلمهای جنایی است. سال ۱۹۶۱، فیلم Hana to Arashi to Gang به کارگردانی ترواو ایشیای (Teruo Ishii) نمایشی مدرن از یاکوزا بود که بذر تولید فیلمهای مشابهشد.
اگرچه گنگسترها در فیلم های ژاپنی از فیلم Dragnet Girl (1933) به کارگردانی یاسوجیرو اوزو (Yasuhiro Ozu) تا فیلم Dranken Angel دیده شده بودند، اما در اواسط دهه ۶۰ میلادی استودیو Toei با خلق فیلمهای شوالیهای یا نینکیو ایگا، ساب - ژانر یاکوزا را به وجود آورد. در این فیلمها، گنگسترها، قهرمانانی متشخص و درستکار بودند که با اصول دنیای زیرزمینی زندگی میکردند و از مستضعفین دفاع میکردند. این فیلمهای یادآور سنتهای ژاپنی در دنیای مدرن بودند و با شکلگیری توکیو به عنوان یک شهر مدرن که پذیرای المپیک بود و قطار سریعالسیر شینکانسن را معرفی کرده بود، همزمان شدند. فیلم Red Peony Gambler (1968) به کارگردانی کوساکو یاماشیتا یکی از فیلمهای نمادین استودیو Toei است. جونکو فوجی (Junko Fuji) نقش یک زیباروی بیاحساس و مرگبار را بازی میکند که به عنوان یک کارت باز سفر میکند. جونکو فوجی از چهرههای سرشناس فیلمهای یاکوزا در کنار کن تاکاکورا (Ken Takakura) و کوجی سوروتا (Koji Tsuruta) بود. تاکاکورا بعدها به هالیوود رفت و در فیلم The Yakuza (1974) به کارگردانی سیدنی پولاک (Sidney Pollack) در مقابل رابرت میچام (Robert Mitchum) بازی کرد.
اما به غیر از استودیو Toei، استودیوهای دیگر نیز به توسعه ژانر یاکوزا کمک کردند. استودیو نیکاتسو فیلمهای زیادی از سیجون سوزوکی (Seijun Suzuki) را تهیه کرد که اعتقادی به تقدیس یاکوزا نداشت. استودیو دایای (Daiei) فیلمهای اکشن یاکوزایی میشناخت و کاراکتر زاتویچی، سامورایی نابینا، از نمادهای سینمای اکشن ژاپن به شمار میرود. همانند چوجی کونیسادا، زاتویچی نیز یک انسان طرد شده از جامعه بود که در ژاپن دوره ادو از این شهر به آن شهر سفر میکرد. شینتارو کاتسو (Shintaro Katsu)، بازیگر نقش زاتویچی نقش یک یاکوزا را در فیلم Hoodlum Soldier به کارگردانی یاسوزو ماسومورا (Yasuzu Masumura) بازی کرد که همراه ارتش ژاپن به جنگ میرود.
استودیو شوچیکو بیشتر به خاطر فیلمهای خانوادگیاش شهرت دارد اما تعدادی فیلم یاکوزایی نیز در دهه ۶۰ و ۷۰ ساخت. تای کاتو (Tai Kato) فیلم By a Man's Face Shall You Know Him را در سال ۱۹۶۶ برای شوچیکو ساخت که الهام بخش فیلمهای تأثیرگذار کینجی فوکاساکو (Kinji Fukasako) در دهه بعد شد.
فیلم Yakuza Law به کارگردانی ترواو ایشیای گذاری بین چهره سنتی یاکوزا در فیلمهای شوالیهایی و چهره واقعی آنها بود. این فیلم سه روایت را تعریف میکند که هر سه درباره زیر پا گذاشتن قوانین دنیای زیرزمینی هستند و پایانهایی خشونتآفرین دارند. هر داستان نیز در دورههای مختلف تاریخ ژاپن تعریف میشود.
کینجی فوکاساکو، در دهه ۷۰، فیلمهای یاکوزایی را به شکل امروزی بنا کرد. فیلم Street Mobster در سال ۱۹۷۲ و فیلم Battles without Honour and Humanity در سال ۱۹۷۳، تعریف جدیدی از زندگی خلافکارانه در ژاپن ارائه کردند و تصویری از یاکوزای مدرن را به نمایش گذاشتند که همراه با تکنولوژی و اقتصاد، تغییر کرده بود. فوکاساکو با تکنیکهای فیلمسازی مستند، نئورئالیسم ایتالیایی و موج نوی فرانسه آزمایش کرد و آنها را با داستانهای یاکوزایی ترکیب کرد. موفقیت فیلم Battles without Honour and Humanity باعث شد تا چهار فیلم دیگر به دنباله آن ساخته شوند و همگی مضامین روز جامعه ژاپن را هدف قرار دادند. این فیلم الهامبخش فیلمهای Cops vs. Thugs و Graveyard of Honour بود.
تمایل سینمای دهه ۸۰ ژاپن به جلب مخاطبان زن روی سینمای یاکوزا نیز تأثیر گذاشت و باعث شد تا مخاطبین این فیلمها نیز به شدت کاهش پیدا کند. در این دوران مجموعه فیلمهای Yakuza Wives و فیلم Ryuji درباره همسران اعضای یاکوزا بسیار مورد توجه قرار گرفتند. فیلم Sailor Suit and Machine Gun ترکیبی از فیلمهای قهرمانی و یاکوزا بود و داستان دختری بود که یک گروه یاکوزا را به ارث میبرد.
با جان گرفتن سینمای خانگی در ژاپن، فیلمهای یاکوزایی بار دیگر جان گرفتند. فیلم Dead or Alive به کارگردانی تاکاشی میکه (Takashi Miike) هم زرق و برق زندگی یاکوزا هم نگاه جامعه به آنها را به خوبی نمایش داد و فیلم متمایزی در این ساب-ژانر به شمار میآید.
فیلمهای زندان
ساب-ژانر فیلمهای جنایی در زندان، برگرفته از فیلمهای درام جنایی بودند. این فیلمها روی شرایط جنایتکاران در زندان تمرکز میکردند و تأثیر این سبک زندگی را روی فرد به نمایش میگذاشتند. این فیلمها دارای زندانبانهای کینهجو، مجرمین بیگناه و خبرچینهای رئیس زندان یا به اصطلاح مدفوع کبوتر بودند. مضامین این فیلمها فرار از زندان، اثبات بیگناهی، آگاهی اجتماعی از وضعیت زندان و تجربه انتظار برای اعدام هستند. یکی از اولین فیلمهای این ساب-ژانر، فیلم The Big House (1930) با بازی والاس بیری (Wallace Beery) در نقش یک کلاهبردار زندانی بود.
مروین لیروی (Mervyn LeRoy) در فیلم I Am a Fugitive from a Chain Gang (1932) با بازی پل مونی، داستان جیمز الن، یک کهنهسرباز جنگ جهانی اول است که به اشتباه به زندان افتاده است. او قربانی خشونت جامعه و سیستمی است که جنایتکاران را انسان به شمار نمیآورد. این فیلم، زندان و سیستم به زنجیر بستن زندانیان را دلیل روی آوردن الن به جنایت میشمارد و سیستم قضایی را سازمانی فاسد و ظالم تعریف میکند که مجرم را به جرمهای بیشتر تشویق میکند.
فیلم Hell's Highway نیز به شکلی دیگر رفتار بد با زندانیان را در جنوب آمریکا به نمایش گذاشت. فیلم با نمایش خودکشی یک زندانی آغاز میشود و با شورش زندانیان که به مرگ قهرمان داستان میانجامد، به پایان میرسد.
فیلم Fury (1936) به کارگردانی فریتز لانگ یک فیلم اکسپرسیونیستی واقعگرایانه از سلطه زندانیان، بیعدالتی، انتقام و پیشگام فیلمهای نوآر دهه ۴۰ و ۵۰ میلادی بود. داستان این فیلم درباره یک زندانی بیگناه با بازی اسپنسر تریسی است که سلولش توسط یک گنگ درون زندانی به آتش کشیده میشود.
در فیلم Each Dawn I Die (1938)، جیمز کاگنی نقش خبرنگاری را بازی میکند که به جرم قتل به زندان میافتد و با یک رهبر گنگ با بازی جرج رفت دوست میشود. فیلم Brute Force (1947) به کارگردانی جولز دسین (Jules Dassin)، درباره یک زندانی با بازی برت لنکستر (Burt Lancaster) است که قصد دارد از سلطه رئیس زندان سادیستاش فرار کند.
فیلمهای زندانمحور پس از مدتی محبوبیت خود را از دست دادند. در سال ۱۹۵۸ و با اکران فیلم The Defiant Ones درباره دو زندانی که با زنجیر به هم بسته شدند، این ساب-ژانر جانی دوباره گرفت. فیلم Birdman of Alcatraz (1962) و فیلم Cool Hand Luke (1967) با بازی پل نیومن، به احیای چندباره این ساب-ژانر کمک کردند.
فیلم نیمه تخیلی Papillon (1973) به کارگردانی فرانکلین شفنر (Franklin Schaffner) درباره یک زندانی به نام هنری «پاپیون» چریر با بازی استیو مککوئین است که سعی میکند از یک زندان در جزیرهای دورافتاده فرار کند.
فیلم Midnight Express (1978) به کارگردانی آلان پارکر (Alan Parker) وحشت زندانی شدن در یک زندان ترکیهای را از چشمان یک قاچاقچی مواد مخدر نشان میدهد. دان سیگل که یکی از فیلمهای کلاسیک زندان محور به نام Riot in Cell Block 11 (1954) را درباره شورش زندان فولسام ساخته بود، فیلم Escape from Alcatraz را در سال ۱۹۷۹ بر اساس فرار یک زندانی از این زندان مخوف و با بازی کلینت ایستوود ساخت.
در فیلم Brubaker (1980)، رابرت ردفورد نقش هنری بروبیکر، مدیر زندان پر از دردسری در جنوب آمریکا را بازی میکند. او به عنوان یک زندانی متوجه فساد نیروهای نگهبان و نقشههای آنها برای قتل زندانیان میشود و تصمیم میگیرد تا مدیریت زندان را متحول کند. فیلم Brubaker بر اساس حوادث واقعی ساخته شده است.
فیلم kiss of the Spider Woman (1985) به کارگردانی هکتور بابنکو (Hector Babenco) درباره دو زندانی، یکی فعال سیاسی با بازی رائول جولیا (Raul Julia) و یکی شوینده پنجره با بازی ویلیام هرت است. فیلم The Shawshank Redemption (1994) داستان یک زندانی با بازی تیم رابینز (Tim Robbins) است که ۱۹ سال برای فرار از زندان نقشه میچیند. فیلم Dead Man Walking به کارگردانی تیم رابینز، انتظار برای اعدام را از طریق رابطه یک قاتل محکوم به اعدام با یک راهبه به نمایش میگذارد.
در این قسمت از مباحث آشنایی با ژانرهای سینمایی، سراغ ژانر پرطرفدار و پرمخاطب ترسناک میرویم. با لوکتو همراه باشید.
در این قسمت از مباحث آشنایی با ژانرهای سینمایی، سراغ ژانر پرطرفدار و پرمخاطب اکشن میرویم. با لوکتو همراه باشید.
در این قسمت از مقالههای معرفی ژانرهای سینمایی به سراغ ژانر محبوب فانتزی رفتهایم. با لوکتو همراه باشید.
ژانر تریلر یا هیجانانگیز از محبوبترین ژانرهای سینمایی است که حس هیجان و تعلیق را در مخاطب برمیانگیزد. برای آشنایی بیشتر با این ژانر، با لوکتو همراه باشید.
در این آنباکسینگ به سراغ نسخه Ultimate بازی Need for Speed Heat رفتیم. با ما همراه باشید.